جدول جو
جدول جو

معنی آغاز - جستجوی لغت در جدول جو

آغاز
مقابل انجام و فرجام، لحظه یا جای شروع کار، شروع، بن مضارع آغازیدن، روز ازل
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
فرهنگ فارسی عمید
آغاز
(آغاز)
بدائت (بدایت) .بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه. مفتتح. شروع. سر.دخش. درآمد. صدر. مبداء. اوّل. نخست. ازل. اصل. مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و ابد:
چون فراز آمد بدو آغاز مرگ
دیدنش بیگار گرداند و مجرگ.
رودکی.
بر اندازه بر هر کسی می خورید
ز آغاز فرجام را بنگرید.
فردوسی.
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.
فردوسی.
بکوشیم و از کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچه بایست بود.
فردوسی.
به آغاز گنج است و فرجام رنج
پس از رنج، رفتن ز جای سپنج.
فردوسی.
یکی آنکه هستیش را راز نیست
بکاریش انجام و آغاز نیست.
فردوسی.
چرا گشت باید همی زآن سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت ؟
فردوسی.
جهاندار چون دید بهرام را
بدانست زآغاز فرجام را.
فردوسی.
که آهوست بر مرد گفتار زشت
ترا خود ز آغاز بود این سرشت.
فردوسی.
چنین بود از آغاز یکسر سخن
همین باشد و این نگردد کهن.
فردوسی.
ورا زآن سخن تند و ناکام دید
به آغاز آن رنج فرجام دید.
فردوسی.
بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانت خواهم درست.
فردوسی.
بدل کین همی داشت زاسفندیار
ندانم چه سان بود زآغاز کار.
فردوسی.
همه رنج تو داد خواهد بباد
که بردی ز آغاز با کیقباد.
فردوسی.
همان زور خواهم کز آغاز کار
مرا دادی ای پاک پروردگار.
فردوسی.
شنیدم که رستم ز آغاز کار
چنان یافت نیرو ز پروردگار.
فردوسی.
چو بشنید کاوس آواز اوی
بدانست انجام و آغاز اوی.
فردوسی.
همه کارها سخت باساز بود
به آوردگه گشتن آغاز بود.
فردوسی.
سپهبد چو بشنید زین سان سخن
که چون بود از آغاز کردار و بن.
فردوسی.
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افکند بن.
فردوسی.
یکی کار پیش است با درد و رنج
به آغاز رنج و بفرجام گنج.
فردوسی.
کنون بازگردم به آغاز کار
سوی نامۀ نامور شهریار.
فردوسی.
بدو (قیصر) شاه گفت ای سرشت بدی
که ترسائی و دشمن ایزدی
پسر گوئی آن را کش انباز نیست
ز گیتیش فرجام و آغاز نیست.
فردوسی.
ز آغاز باید که دانی درست
سر مایۀ گوهران از نخست.
فردوسی.
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون بما خوار بگذاشتند؟
فردوسی.
کنون بازگردم به آغاز کار
که چون بود کردار آن شهریار (کیخسرو) .
فردوسی.
هرچه به آغازی بوده شود
طمع مدار ای پسر اندر بقاش.
ناصرخسرو.
ز آغاز بودش بداد آورید
خدای این جهان را ز کتم عدم.
ناصرخسرو.
آغاز تاریخ امیر شهاب الدوله مسعود بن محمود. (تاریخ بیهقی).
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو.
باباافضل الدین کاشانی.
- آغاز جوانی، ریعان شباب. عنفوان شباب.
- آغاز کار، ابتدا، فاتحه، افتتاح، شروع، دخش آن.
- آغاز نامه،صدر کتاب. مفتتح آن. سر کتاب. دیباچۀ کتاب.
- در آغاز، نخست.
، و معنی صدا و ندا نیز به این کلمه داده اند و بشعر ذیل تمثل کرده اند و ظاهراً درست نباشد، چه آغاز در این بیت به معنی متبادر لفظ یعنی شروع است:
بدشمن بر، از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
رودکی.
، قصد. اراده. (برهان). صاحب جهانگیری که برهان و دیگران بمتابعت او به کلمه آغاز معنی قصد و اراده داده اند بیت ذیل را مثال آورده است:
رو بگرد خاکبازی گرد کاین آن راه نیست
کاندرین ره با براق جلد خرتازی کنی
نی تو خود کی مرد آن باشی که خود را چون خلیل
در کف محنت چو گوئی پهنه آغازی کنی.
سنائی.
اگر شاهد این معنی منحصر باین بیت است بی شبهه دعوی غلطی است که از مصحّف خواندن بیت سنائی پیدا شده، مصراع سنائی اصلش این است:
در کف محنت چو گوی پهنۀ غازی کنی.
پهنه همان راکت است و بازی گوی و پهنه، طنیس (تنیس) امروزینست.
- امثال:
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.
حافظ.
ما ثبت قدمه امتنع عدمه
لغت نامه دهخدا
آغاز
بدائت، بده، فاتحه
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز
اول، شروع، ابتدا
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
فرهنگ فارسی معین
آغاز
ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست
متضاد: پایان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغاز
البداية
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به عربی
آغاز
Opening, Beginning, Commencement, Inception, Initialization, Initiation, Origination
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آغاز
commencement, initialisation, initiation, ouverture, origine
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آغاز
początek, inicjalizacja, inicjacja, otwarcie, geneza
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به لهستانی
آغاز
শুরু , সূচনা , উদ্বোধন , উৎস
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به بنگالی
آغاز
начало , инициализация , инициатива , открытие , происхождение
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به روسی
آغاز
Anfang, Beginn, Initialisierung, Initiierung, Eröffnung, Ursprung
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به آلمانی
آغاز
آغاز
دیکشنری اردو به فارسی
آغاز
آغاز , ابتداء
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به اردو
آغاز
mwanzo, uanzishaji, ufunguzi, asili
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آغاز
开始的 , 开始 , 初始化 , 启动 , 起源
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به چینی
آغاز
başlangıç, başlama, başlatma, açılış
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آغاز
시작 , 초기화 , 개막 , 기원
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به کره ای
آغاز
始まり , 開始 , 初期化 , 起源
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آغاز
початок , ініціалізація , ініціація , відкриття , походження
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آغاز
शुरुआत , प्रारंभ , आरंभ , उद्घाटन , उत्पत्ति
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به هندی
آغاز
awal, permulaan, inisialisasi, inisiasi, pembukaan, asal-usul
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آغاز
การเริ่มต้น , การเปิด , จุดกำเนิด
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به تایلندی
آغاز
begin, initialisatie, initiatie, opening, oorsprong
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به هلندی
آغاز
comienzo, inicio, inicialización, iniciación, apertura, origen
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آغاز
inizio, inizializzazione, iniziazione, apertura, origine
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آغاز
começo, início, inicialização, iniciação, abertura, origem
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آغاز
התחלה , הַתְחָלָה , אתחול , פתח , מָקוֹר
تصویری از آغاز
تصویر آغاز
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ / زِ)
نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان) ، دوالی بدرز میان رویه و زیرۀ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود
لغت نامه دهخدا
دست افزاریست برای کفش دوزان، دوالی که مابین چرم ورویه کفش دوزند تا آب و خاک بدرون کفش نرود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آغاز ابتدایی بدوی، جانور و گیاه تک یاخته، جمع آغازیان موجوداتی که دارای یک یاخته هستند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تنگه آبراه -1 قطعه چوبی که کفشگیران میان کفش و قالب گذارند پغاز فانه پانه فهانه، تکه چوبی که نجاران بوقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند پغاز فانه پانه فهانه. قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه (بحر الجزایر) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
((زِ))
آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازی
تصویر آغازی
((گَ))
ابتدایی، بدوی، جانور و گیاه تک یاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
اصل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره