جدول جو
جدول جو

معنی آسیات - جستجوی لغت در جدول جو

آسیات
جمع واژۀ آسیه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیدات
تصویر آسیدات
(پسرانه)
آسیداد، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند، طاحون،
از لوازم برقی منزل که مواد غذایی را پودر یا نرم می کند،
در علم زیست شناسی دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است. نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند
آسیای آبی: آسیابی مرکب از دو سنگ مسطح و گرد است که در روی هم قرار می گیرد و سنگ بالایی به قوۀ آب حرکت می کند
آسیای بادی: آسیابی که با نیروی باد کار می کند
آسیای دودی: آسیابی که با نیروی مکانیکی کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستات
تصویر آستات
استات، نمکی که از اسیداستیک حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسیا، آسیای آبی، آس،
دندان آسیاب: در علم زیست شناسی دندان آسیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیات
تصویر آیات
آیت ها، نشانه ها، جمع واژۀ آیت
فرهنگ فارسی عمید
مرکز خرّۀ چهاردانگۀ ولایت قشقائی فارس
لغت نامه دهخدا
(آسیا)
دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن، یا گرفتن روغن و شیرۀ نبات و جز آن را. رحی. طاحونه. آس.آسیاو. این کلمه بر همه انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود: و ایشان را (مردم سیستان را) آسیاها است بر باد ساخته. (حدودالعالم).
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.
کسائی.
چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفتۀ آسیاست.
کسائی.
هم اندر دژش کشتمند و گیا
درخت برومند و هم آسیا.
فردوسی.
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا.
فردوسی.
چه جای نشست تو بود آسیا
پر از گندم و خاک و چندی گیا؟
فردوسی.
بدو گفت کای شاه خورشیدروی
بدین آسیا چون رسیدی بگوی.
فردوسی.
همی تاخت جوشان چو از ابر برق
یکی آسیا دید بر آب زرق
فرود آمد از اسب شاه جهان
ز بدخواه در آسیا شد نهان.
فردوسی.
چنان برخروشیدم از پشت زین
که چون آسیا شد بر ایشان زمین.
فردوسی.
یکی آسیا دید در پیش ده
نشسته پراکنده مردان مه.
فردوسی.
یکی کوهش آمد به ره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.
فردوسی.
که در آسیاماهروی ترا
جهاندار و دیهیم جوی ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.
فردوسی.
آسمان آسیای گردان است
آسمان آسمان کند هزمان.
لبیبی.
تا دل من آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا (بر) سر مرا.
لبیبی.
دوستا جای بین و مرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو آس.
لبیبی.
آسیای زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد و نی حزین.
ناصرخسرو.
این جای فنائی چه آسیائیست
آن دیگر بی شک چو آسیا نیست.
ناصرخسرو.
بسنگ آسیا ماند بگردش
فرود آید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
چیست بنگر ز آسیا مر آسیابان را، غله
گر نبایستیش غلّه آسیا ناراستی.
ناصرخسرو.
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سر موش آسیا.
ناصرخسرو.
چرخ است خراس آسیارو
چه کهنه چه نو در آسیا جو.
امیرخسرو.
گفت مرد آن بود که درهمه وقت
سنگ زیرین آسیا باشد.
کمال اسماعیل.
- آسیا بخون گردانیدن، خلقی عظیم را در یک جای بکشتن.
- آسیا بخون گشتن، قتل و کشتاری سخت و عظیم روی دادن:
از ایشان (از ترکان) بکشتند چندان سپاه
کزآن تنگ شد جای آوردگاه
چنان خون همی رفت بر کوه و دشت
کزآن آسیاها بخون در بگشت.
دقیقی.
بخون غرقه شد خاک و سنگ و گیا
بگشتی بخون گر بدی آسیا.
فردوسی.
دل بر این گنبد گردنده منه کاین دولاب
آسیائی است که بر خون عزیزان گردد.
عبید زاکانی (از کلیات).
- از آسیا بانگ بودن، در امری خرد یا بزرگ بی ارزترین حصه و سهل فعل و عمل را داشتن:
باتو باشم درست و ششدانگم
بی تو باشم از آسیا بانگم.
سنائی.
- در آسیای روزگار بگشتن، بتصاریف و تحولات و مصائب آن دچار شدن: و از پس برافتادن، سپاه سالار غازی سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود. (تاریخ بیهقی).
- ریش را در آسیا سفید کرده بودن، با سالخوردگی بی تجربه و جاهل بودن.
، بتسامح، سنگ آسیا. آسیاسنگ. حجر طاحونه. رحی. (السامی فی الاسامی). لافظه. (السامی فی الاسامی) :
با گران جان مگوی هرگز راز
کآسیا چون دو شد شود غماز.
سنائی.
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست
یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
سعدی.
- آسیا، آسیای فلک، آسیای چرخ، آسمان:
ای خردمند پس گمان تو چیست
کاین دوان آسیا کی آساید؟
ناصرخسرو.
غافل کی بود خداوند از آنچ
رفت در این سبز و بلند آسیاش ؟
ناصرخسرو.
چندین همی بقدرت او گردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
این آسیا دوان و در او من نشسته پست
ایدون سپیدسار در این آسیا شدم.
ناصرخسرو.
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای.
مسعودسعد.
- آسیا، آسیای معده، مجازاً، معده. جهاز هاضمه:
شکمی باید آهنین چون سنگ
کآسیاش از خورش نیاید تنگ.
نظامی.
، آسیاخانه.
- آسیا کردن، طحن. و برای آسیای آبی و آسیای بادی و آسیای ستوری و آسیای بزرگ و آسیای اشتری و آسیای گاوی و آسیای دستی و مانند آن رجوع به آس شود.
- آسیای باد، بادآس:
از شکست ماست گردش چرخ بی بنیاد را
نیست غیر از دانه آبی آسیای باد را.
صائب.
- امثال:
آبیست زیر پرّه که می گردد آسیا، این معلول را بی شک علتی است.
آسیا بنوبت، آسیا و پستا، هر کسی را باید بانتظار نوبت خود بود.
از آسیا من می آیم تو میگوئی پستا نیست.
بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا
آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست.
ناصرخسرو.
چو بارم آرد شد دیگرچرا در آسیا مانم ؟
صائب.
چون خشت به آسیا بری خاک آری
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد جزای بدکرداری
نشنیدستی تواین مثل پنداری...
؟ (از تاریخ گیلان مرعشی).
دخل آب روان است و خرج آسیای گردان.
(گلستان).
گوئی مرا براه آسیا دیدی، سخت نامهربانی، چونانکه دوستی یا خویشی در میان ما نبوده و تنهایک بار براه آسیا یکدیگر را دیده ایم:
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام براه آسیا دیدی.
عطار.
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
؟
لغت نامه دهخدا
هر یک از دندانهای سرپخ و درشت که خوردنی خشک و سخت را نرم و خرد کند، و شمار آن در آدمیان بیست باشد، ده در فک زبرین و ده دیگر در فک زیرین و جای آنها در پی ضواحک است، و نام هر یک از آن ده کرسی و به عربی طاحنه و رحی و مجموع آن طواحن و ارحاء باشد
لغت نامه دهخدا
کلمه منحوت، از لای عرب + چسبیدن فارسی، غیرمرتبط: تهمتهای لایتچسبک، دعواهای لایتچسبک، استدلالهای لایتچسبک
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آیه، نشانها، علامتها، هر یک از فقرات و جم-ل ق-رآن که سوره از آنها مرکب است، معجزات: و باظهار آیات مثال داد، (کلیله و دمنه)، و آن را به آیات و اخبار وابیات و اشعار مؤکد گردانیده شود، (کلیله و دمنه)، و شرایط سخن رانی در تضمین امثال و تلفیق آیات ... تقدیم نموده آید، (کلیله و دمنه)، و در آیات براعت و معجزات صناعت که این کتاب بر اظهار بعضی از آن مشتمل است تأملی بسزا رود شناخته گردد، (کلیله و دمنه)،
این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود
کاملان از دور نامت بشنوند
تا بقعر تار و پودت درروند،
مولوی،
محکوم باد ملک ترا تا اساس دین
زآیات محکمات و احادیث محکم است،
سلمان ساوجی،
- نماز آیات، نمازی که گاه خسوف و کسوف و زلزله و امثال آن مسلمانان را واجب باشد، و رجوع به آیت شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَیْ یا)
جمع واژۀ نسیّه. رجوع به نسیّه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سی یا)
جمع واژۀ قسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: آس + آب، آس که بقوت آب گردد، و توسعاً، هر نوع دیگر از آن، آب آسیا، آب آس:
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد و گردی ؟
(ویس و رامین)،
بخواهد همی خوردمان آسیاب
بدندان ما، در، گیا را فناست،
ناصرخسرو،
گر نان طلب کنند در من زنند ازآنک
بی دانۀ من آب زده ست آسیابشان،
خاقانی،
هست بپیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب،
خاقانی،
بر سرم گردید سنگ آسیاب
تا برآمد گردم از جان خراب،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(غَ سَ)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب). جمع غساه، غسیات است یا درست آن غسوات. (از قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آسی، مردمان مملکت آس، - زبان آسیان، لهجه ای از زبان فارسی قدیم: دنه، نام زن است به زبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)، صابوته، زن پیر باشد بزبان آسیان، هاز، بدان بزبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا
آسیا
لغت نامه دهخدا
(حِسْ سی یا)
جمع واژۀ حسّی
لغت نامه دهخدا
آسیا
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسی که بقوت آب گردد، (توسعا) هر نوع آس
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سرکگ نمکی که از ترشک سرکه جدا میشود ملحی که از اسید استیک مشتق میشود مانند: استات سرب استات مس و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاه
تصویر آسیاه
آسیاب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاو
تصویر آسیاو
آسیاب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دندانهای عقب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیات
تصویر آیات
نشانها، علامتها، جمع آیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیات
تصویر سیات
بدی ها گناهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حسیه، الف - قضایایی که عقل بمجرد تصور دو طرف آن حکم بدان کند از روی جزم و یقین بواسطه حس ظاهر یا حس باطن که آنها را محسوسات و مشاهدات نامند و از مقدمات یقینه ضروریه باشند. ب - محسوسات بمعنی مشاهدات حسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاو
تصویر آسیاو
آسیاب، آسیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیات
تصویر آیات
جمع آیه، نشانه ها، علامت ها، آیه های قرآن، متشابه آیاتی از قرآن که مقصود از آن ها کاملاً روشن نیست و قابل تأویل است، محکمه آیاتی از قرآن که مقصود آن ها روشن است و قابل تأویل نیست
نماز آیات: نمازی که هنگام خسوف و کسوف و حوادث خاصی خوانده میشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
آسیاب، هر یک از دندان های عقب دهان، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد، (اخ) بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قاره دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسی که با نیروی آب کار می کند
آسیاب به نوبت: کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیات
تصویر آیات
نشانه ها، نشانی ها، نشانه ها، نشان ها
فرهنگ واژه فارسی سره
آسیاب، آسک، آس، چرخاب، طاحنه، کرسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که در آسیاب غله برد و آرد همی کرد، دلیل کند که از خداوند آسیاب بدو خیر و منفعت رسد. اگر بیند که آسیاب بشکست و از کار بیفتاد، دلیل کند که خداوند آسیاب هلاک گردد. اگر بیند که سنگ آسیاب بشکافت یا خللی در وی پدید آمد، دلیل که در معیشت خداوند آسیاب سستی و خللی پدید آید. اگر بیند که سنگ آسیاب را کسی بدزدید، دلیل کند که خداوند آسیاب منفعت و مضرت شود - حضرت دانیال
دیدن اسیاب به خواب جنگ و خصومت بود. اگر کسی خود را در آسیاب بیند، دلیل کند که او را با کسی جنگ و خصومت افتد، و اگر داند که آسیاب ملک او بود، آسیاب تر بود و اگر در آسیاب غله نداشت، لیکن نگاه می کرد که آسیاب چگونه می گردد، دلیل که به سفر شود. اگر بیند که سنگ آسیاب از مس یا برنج یا از آهن بود، این جمله دلیل بر جنگ و کارزار بود. اگر بیند که سنگ آسیاب از آبگینه بود، دلیل کند که خصومتش با زنان بود. اگر بیند که در آسیاب سنگ و آهن به جای غله آرد می کرد، دلیل کند که او را با کسی جنگ و خصومت سخت افتد. اگر بیند که آسیاب را به دست می گردانید، دلیل کند ه او را انبازی سخت دل بود و به واسطه او کارش به نظام باشد - محمد بن سیرین
آسیاب درخواب دیدن بر پنج وجه بود: اول: پادشاه، دوم: رئیس، سوم: توانگری، چهارم: مرد دلیر، پنجم: خوانسالار پادشاه .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آسیا: سفر شد. 2ـ دیدن خواب رفاه و ثروت برای زنان، نشانه آن است که به لذتهای فریبنده و ناپایدار دست خواهند یافت، این خواب هشداری است برای زنان تا به جستجوی عشقی حقیقی در زندگی خود باشند. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب