جدول جو
جدول جو

معنی آسای - جستجوی لغت در جدول جو

آسای
رجوع به آسا شود
لغت نامه دهخدا
آسای
در ترکیبات بمعنی آساینده آید: تن آسای جان آسای روان آسای
تصویری از آسای
تصویر آسای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسکی
تصویر آسکی
(دخترانه)
آهو، کنایه از زیبایی و دلفریبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستی
تصویر آستی
آستین لباس برای مثالجوید کسی راستی / گر از راستی برکند آستی (فردوسی - ۸/۲۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان
تصویر آسان
امری که انجام آن به راحتی ممکن باشد، بدون تلاش زیاد، به راحتی، سهل، آسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسای
تصویر فسای
فساییدن، پسوند متصل به واژه به معنای فساینده مثلاً مارفسای، مردم فسای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودگی، راحتی، استراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند، طاحون،
از لوازم برقی منزل که مواد غذایی را پودر یا نرم می کند،
در علم زیست شناسی دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است. نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند
آسیای آبی: آسیابی مرکب از دو سنگ مسطح و گرد است که در روی هم قرار می گیرد و سنگ بالایی به قوۀ آب حرکت می کند
آسیای بادی: آسیابی که با نیروی باد کار می کند
آسیای دودی: آسیابی که با نیروی مکانیکی کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسانی
تصویر آسانی
آسان بودن، بدون زحمت بودن، راحتی، فراغت
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
اسم مصدر و مصدر دویم آسودن. راحت. استراحت. آسانی. آسودگی. دعه. وداعت. خفض عیش. تنعم. روح. مقابل رنج:
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجا خواب و آسایش اندرخورد.
فردوسی.
شما را از آسایش و بزمگاه
بیکسر تهی شد سر از رزمگاه.
فردوسی.
کنون بر تو بر جای بخشایش است
نه هنگام آرام و آسایش است.
فردوسی.
همه جامه بر تنش چون آب بود
نیازش به آسایش و خواب بود.
فردوسی.
تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی. (قابوسنامه).
ای پسر آسایش من رفتن است
زآنکه قرارم بدگر مسکن است.
ناصرخسرو.
بطر آسایش... بدو (بشتربه) راه یافت. (کلیله و دمنه).
هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام
بهرام بشاهی به و لنبک بسقائی.
خاقانی.
بهر آسایش زبان کوتاه کن
در عوضمان همتی همراه کن.
مولوی.
خدا را بدان بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
سعدی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
هست اگر آسایشی زیر فلک در غفلت است
وای بر آن کس کز این خواب گران برخاسته ست.
صائب.
، سکون نفس:
به آسایش و نیکنامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای.
فردوسی.
، مایحتاج، لوازم، اسباب آسایش:
همه راه پرپوشش و خوردنی
از آسایش بزم و گستردنی.
فردوسی.
، عطالت. تعطل. عطلت. فراغ. فراغت. کاهلی. غنودن. سبات:
چو چندی برآمد بر این روزگار
شب و روز آسایش آمد ز کار
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد ودام بودی فزون از گمان.
فردوسی.
نشاید درنگ اندر این کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیچ.
فردوسی.
دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.
(ویس و رامین).
تا گویند خصمان بجنگ پیش نخواهند آمد که رسول می آمد تا امروز آسایشی باشد خوارزمشاه را آنگاه نگریم. (تاریخ بیهقی). غایت نادانی است... آموختن علم به آسایش. (کلیله و دمنه)، سکون. بی جنبشی. آرام:
زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسائی.
ناصرخسرو.
- آسایش جستن، استراحت.
- آسایش دادن، اراحه. اجمام.
- آسایش کردن، آسایش گرفتن، استراحت. اسبات. اتّداع:
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
سهولت خواری یسر مقابل دشواری سختی صعوبت، رفاهیت آسایش خوشی استراحت، خواب، کاهلی تنبلی، فراوانی نعمت رفاه نعمت نعیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهای
تصویر آهای
حرف ندا آی: آهای حسن، علامت تحذیر است مراقب باش، بر حذر باش خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
دندانهای عقب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساس
تصویر آساس
اسس، بنیادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسال
تصویر آسال
نشانها، آثار، علامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان
تصویر آسان
خوار، سهل، میسر، صعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستی
تصویر آستی
مخفف آستین
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلای
تصویر آلای
در کلمات مرکب بمعنی آلاینده آید: دهان آلای لقمه آلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوای
تصویر آوای
آواه، آوه، آوخ خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرای
تصویر آرای
در ترکیبات بجای (آراینده) آید: انجمنظرای بت آرای چمن آرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان
تصویر آسان
((ص. ق.))
امری که سخت و دشوار نباشد، سهل، مقابل دشوار، سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهای
تصویر آهای
حرف ندا، آی، علامت تحذیراست، مراقب باش، برحذر باش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
((یِ))
آسودگی، راحتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیا
تصویر آسیا
آسیاب، هر یک از دندان های عقب دهان، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد، (اخ) بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قاره دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسانی
تصویر آسانی
سهولت، راحتی، آسایش، خواب، تنبلی، فراوانی نعمت، رفاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسایی
تصویر آسایی
قانونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
فراغت، رفاه، استراحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسانی
تصویر آسانی
راحتی
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش، آسودگی، استراحت، ترفیه، تن آسانی، تنعم، راحت، راحتی، رفاه، سکون، شادکامی، فراغ، فراغت
متضاد: دغدغه، سختی، مشقت، ناآرامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آسانی
تصویر آسانی
Ease, Convenience, Effortlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آسان
تصویر آسان
Easy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آسانی
تصویر آسانی
удобство , легкость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آسان
تصویر آسان
легкий
دیکشنری فارسی به روسی