جدول جو
جدول جو

معنی آستی

آستی
آستین لباس برای مثالجوید کسی راستی / گر از راستی برکند آستی (فردوسی - ۸/۲۶۷)
تصویری از آستی
تصویر آستی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آستی

آستی

آستی
مخفف آستین:
جوانان ز پاکی ّ و ازراستی
نوشتند بر پشت دست آستی،
فردوسی،
قلون رفت با کارد در آستی
پدیدار شد کژّی و کاستی،
فردوسی،
ز کژّی نجوید کسی راستی
گر از راستی پر کند آستی،
فردوسی،
تو گفتی که از تیزی و راستی
ستاره برآرد همی زآستی،
فردوسی،
بیامد بجستش بر و آستی
همی جست از او کژّی و کاستی،
فردوسی،
از گوهر دامنی برافشانم
گر آستئی ز طبع بفشانم،
مسعودسعد،
خرامان چو کبک دری از وثاق
برون آمدی برزده آستی،
مسعودسعد،
زآن زلفک پُرتاب و از آن دیدۀ پرخواب
یک آستی و دامن مشک و گهر آمد،
مسعودسعد،
هرکه او پیشه راستی دارد
نقد معنی در آستی دارد،
سنائی،
کنار و آستی جان چو بحر پر در شد
که در ولایت معنی گدای کان من است،
اثیر اخسیکتی،
تا کی جوئی طراز آستی من
نیست مرا آستین چه جای طراز است ؟
خاقانی،
روح اﷲ ار ز آستی مریم آمده ست
صد مریم است روح ترا اندر آستین،
کمال اسماعیل،
آه از این طائفۀ زرق ساز
آستی کوته و دست دراز،
امیرخسرو،
تا که کند آسمان از شفق لاله گون
آستی و دامن از خون شهیدان خضاب،
زلالی،
ای همه از رادی و از راستی
گیتی زین هردو برآراستی
بی تو جوانمردی ناقص بود
راست چو پیراهن بی آستی،
قطران
لغت نامه دهخدا

بستی

بستی
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
فرهنگ لغت هوشیار

دستی

دستی
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
فرهنگ لغت هوشیار