تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد، (برهان)، کراهت، آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی: اریکا)
تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد، (برهان)، کراهت، آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی: اَریکا)
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مِثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مِثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
دلسردی، کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود، نفرت، برای مثال آه از غم آن نگار بد مهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰ حاشیه)
دلسردی، کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود، نفرت، برای مِثال آه از غم آن نگار بد مهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰ حاشیه)
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ُ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
کراهت و کینه یا نفرتی که از قول یا فعل کسی در دل گیرند، دل سردی: آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته، خسروانی، آزیغ را نیز بمعانی مذکوره در فرهنگها ضبط کرده اند و ظاهراً یکی تصحیف دیگریست
کراهت و کینه یا نفرتی که از قول یا فعل کسی در دل گیرند، دل سردی: آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته، خسروانی، آزیغ را نیز بمعانی مذکوره در فرهنگها ضبط کرده اند و ظاهراً یکی تصحیف دیگریست
نفرت و کینه. (غیاث از لطائف و رشیدی). دل سردی: از دروغ توست جانم در ازیغ از جفای توست ریشم پرستیم. ناصرخسرو. و صحیح آن اریغ و آریغ است. و رجوع به آزیغ شود
نفرت و کینه. (غیاث از لطائف و رشیدی). دل سردی: از دروغ توست جانم در ازیغ از جفای توست ریشم پرستیم. ناصرخسرو. و صحیح آن اریغ و آریغ است. و رجوع به آزیغ شود
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع: چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته، عنصری، بسی گرد آمیغ خوبان مگرد که تن را کند سست و رخساره زرد، اسدی، چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ بهارش گل نوشکفت، اسدی
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع: چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته، عنصری، بسی گرد آمیغ خوبان مگرد که تن را کند سست و رخساره زرد، اسدی، چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ بهارش گل نوشکفت، اسدی
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد: همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود، رودکی، ای از این جوربد، زمانۀ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ، رودکی، بود شادیش یک سر انده آمیغ، (ویس و رامین)، دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا) دل میغ از او عنبرآمیغ شد، اسدی، سخن آرایان در وصل سرایند سخن فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم، سوزنی، بحری است کفش که ماهیش تیغ بر ماهی بحر گوهرآمیغ، خاقانی، سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو ای بگفته لاف کذب آمیغ تو، مولوی، زین تابش آفتاب و تاریکی میغ وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ، ؟ ، حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد: همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود، رودکی، ای از این جوربد، زمانۀ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ، رودکی، بود شادیش یک سر انده آمیغ، (ویس و رامین)، دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا) دل میغ از او عنبرآمیغ شد، اسدی، سخن آرایان در وصل سرایند سخن فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم، سوزنی، بحری است کَفَش که ماهیش تیغ بر ماهی بحر گوهرآمیغ، خاقانی، سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو ای بگفته لاف کذب آمیغ تو، مولوی، زین تابش آفتاب و تاریکی میغ وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ، ؟ ، حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود