جدول جو
جدول جو

معنی آزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

آزیدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آژیدن، آژدن
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
فرهنگ فارسی عمید
آزیدن
(کَلْ لَ / لِ مُ عَلْ لَ زَ دَ)
آژدن. آژیدن. آجدن. آجیدن، رنگ کردن. و بدین معنی شاید مصحف رزیدن باشد، آزار دادن. آزردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
آزیدن
آژیدن آجیدن
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آزیدن
((دَ))
آژیدن، آجیدن
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزیدن
تصویر تزیدن
بیرون کشیدن، بیرون آوردن، برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزیدن
تصویر بزیدن
وزیدن، حرکت کردن باد یا نسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزیدن
تصویر وزیدن
حرکت کردن باد یا نسیم، برآمدن باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن جامه و پارچه، رنگ کردن، رنگرزی کردن، برای مثال به ار در خم می فروشی خزم / چو می جامه ای را به خون می رزم (نظامی۶ - ۱۱۶۶)، برآن کس که جانش به آهن گزم / بسی جامه ها در سکاهن رزم (نظامی۵ - ۷۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سزیدن
تصویر سزیدن
سزاوار بودن، درخور بودن، شایسته بودن، جایز بودن، برای مثال تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همۀ دلبران دهندت باج (حافظ - ۱۰۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزندن
تصویر آزندن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیدن
تصویر گزیدن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان چند چیز یا چند نفر، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
آزار دادن، آزرده کردن، رنجاندن، رنجه ساختن، برای مثال مشو شادمان گر بدی کرده ای / که آزرده گردی گر «آزرده ای» (فردوسی - ۷/۴۴۶ حاشیه)، رنجه شدن، دلتنگ شدن، رنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیدن
تصویر گزیدن
گاز گرفتن، دندان گرفتن، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیدن
تصویر گزیدن
انتخاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مزه کردن چشیدن: بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی ک طبر زد با لبانت کی مزیدی ک (ویس ورامین)، مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیدن
تصویر نزیدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبیدن هوا حرکت کردن نسیم و باد: یارب، کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کار ساز من. (حافظ)، روییدن گیاه موی و جز آن بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزیدن
تصویر سزیدن
درخور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیدن
تصویر بزیدن
وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
بخیه وسوزن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند تعدیه فعل لازم و آن باخر ریشه دستوری (دوم شخص مفرد امر حاضر) پیوندد: خند - اندن جه - اندن دو - اندن، در صورتیکه باخر مفرد امر حاضر از فعل متعدی پیوندد دال بر وادار کردن کسی است بعملی: خور - اندن پوش - اندن کش - اندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
رنج و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن، رنگرزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیدن
تصویر جزیدن
تغییر و تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
((دَ))
سوزن زدن، بخیه زدن، فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
((دَ))
آژدن، آجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
((زُ دَ))
رنجیدن، رنجانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزیدن
تصویر بزیدن
((بَ دَ))
حرکت کردن باد یا نسیم، وزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
اذیت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره