زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
واژو. (زمخشری). بالو. ثؤلول. کوک. اژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چند ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد: آن سرخ عمامه بر سر او چون آزخ زشت بر سر...-ر. مرادی. ازراستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آزخ. کسائی. و خداوندان فسون آژخ را بوی (به جو) افسون کنند بماه کاست و بپوشانندش تا آزخ فروریزد. (نوروزنامه). بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ گل رخانش ز مشک سیاه خالی داشت چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟ سوزنی
واژو. (زمخشری). بالو. ثؤلول. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد: آن سرخ عِمامه بر سر او چون آزخ زشت بر سر...-ر. مرادی. ازراستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آزخ. کسائی. و خداوندان فسون آژخ را بوی (به جو) افسون کنند بماه کاست و بپوشانندش تا آزخ فروریزد. (نوروزنامه). بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ گل رخانْش ز مشک سیاه خالی داشت چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟ سوزنی
گل مژه زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، ژخ، ثؤلول
گل مژه زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، ژَخ، ثُؤلول
دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان). سلعه. (منتهی الارب). زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ثؤلول، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ثعران و ثعروران بالضم فیهما، دو ازخ غلاف نرۀ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب)
دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان). سِلعه. (منتهی الارب). زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ثعران و ثعروران بالضم فیهما، دو ازخ غلاف نرۀ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب)
امر) صیغۀ امر از آزردن: نگار و صورت آن بت به هند و چین در هم شکست خامۀ مانی و رندۀ آزر نگار آزر و مانی غلام صورت اوست ز من بدین که بگفتم گر آزری آزر. سوزنی
امر) صیغۀ امر از آزردن: نگار و صورت آن بت به هند و چین در هم شکست خامۀ مانی و رندۀ آزر نگار آزر و مانی غلام صورت اوست ز من بدین که بگفتم گر آزری آزر. سوزنی