جدول جو
جدول جو

معنی آزارناک - جستجوی لغت در جدول جو

آزارناک
آزارگرفته، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارناک
تصویر فارناک
(پسرانه)
فارناس، نام برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارناک
تصویر ارناک
(پسرانه)
رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهرناک
تصویر زهرناک
زهردار، دارای زهر، زهرآلود، سمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
ویژگی زمینی که در آن مار بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
آزار دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرمناک
تصویر آزرمناک
پرآزرم، باشرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
دارای خار
فرهنگ فارسی عمید
جایی که پر از ماران باشد، جای پر از مار، (ناظم الاطباء)، ارض محیاه و محواه، زمینی مارناک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
روستائی در بالای خرابه های ’تب’ در کشور مصر
لغت نامه دهخدا
گی شابو، کنت دو، نام کاپیتن فرانسوی متوفی بعد از سنۀ 1572 میلادی وی همان است که شاتینیره را بسال 1547 در جنگ تن بتن بکشت، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
فیلیپ فردینان اگوست دو روهان شابو، کنت دو، نام سیاستمدار فرانسوی متولد در ایرلند بسال 1815 میلادی و متوفی در لندن بسال 1875 میلادی (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کرسی بخش در ایالت شارنت از شهرستان کنیاک بر ساحل راست رود شارنت، دارای 3796 تن سکنه، آنجا مرکز عمده دستگاههای تقطیر عرق و کنیاک است، فیروزی کاتولیکها به قیادت دوک آنژو (هانری سوم) بر پروتستانها بسال 1569 میلادی در این شهر بود
لغت نامه دهخدا
خداوند زور، توانا، (شرفنامۀ منیری)، بازور، پرزور، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زورآور و توانا و قوی، (ناظم الاطباء)، زورمند، زورین، هر چیز پرزور و قوی، (از بهار عجم) (از آنندراج) :
چنان کندش از بازوی زورناک
که بربودش از باد و دادش به خاک،
میرخسرو (از بهار عجم) (از آنندراج)،
رجوع به زورمند و زورین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زهرآلوده. (آنندراج). سم دار و زهرآلود. (ناظم الاطباء). زهرآگین. سمی. (فرهنگ فارسی معین) :
های خاقانی ترا جای شکرریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آگنده اند.
خاقانی.
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک.
نظامی.
کاین شده ست از خوی حیوان پاک پاک
پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک.
مولوی.
بایدکه در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.
سعدی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
پرخار، بسیارخار، باخار، مشائک، شائکه، (منتهی الارب)، خاردار، چون زمین خارناک، گیاه خارناک
لغت نامه دهخدا
شره ، حریص، آزمند
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دارای غبار. غبارآلوده: افق غاصب، افق غبارناک. (منتهی الارب). کمه النهار، غبارناک گردید روز و فروپوشید گرد آفتاب آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ/ دِ)
موذی. موجع. مولم. متعب. شاق. مجحد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پرآزرم
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خمارگونه. (یادداشت بخط مؤلف).
- چشم خمارناک، چشمی که از خمار کم نور شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ، چشم بیمار. عین مریضه
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نفاخ. بادآور: و هرچه از شیر سازند زیان دارد چون همه چیزهاء تیز بخارناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از طعامهاء بخارناک پرهیز کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
جایی که خار بسیار باشد پرخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
جایی که مار در آن بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمناک
تصویر آزرمناک
پر آزرم آزرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزناک
تصویر آزناک
شره، حریص، آزمند آزمند حریص طماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
((رَ دِ))
آزاردهنده، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزناک
تصویر آزناک
آزند، حریص
فرهنگ فارسی معین
آزاررسان، موذی، الیم، دردناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای از دهستان جنت رودبار رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
آزار ناک
فرهنگ گویش مازندرانی