آرنج، محل اتصال بازو و ساعد از طرف بیرون، مفصل میان ساعد و بازو، برای مثال زمانی دست کرده جفت رخسار / زمانی جفت زانو کرده آرن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵ حاشیه)
آرنج، محل اتصال بازو و ساعد از طرف بیرون، مفصل میان ساعد و بازو، برای مِثال زمانی دست کرده جفت رخسار / زمانی جفت زانو کرده آرن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵ حاشیه)
فلزی خاکستری رنگ، چکش خور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ می زند. در ۱۵۳۰ درجه سانتی گراد گداخته می شود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ می گردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد، هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد
فلزی خاکستری رنگ، چکش خور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ می زند. در ۱۵۳۰ درجه سانتی گراد گداخته می شود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ می گردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد، هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد
آبکش، پالاون، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، چمچه، کفچه
آبکش، پالاون، کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، چُمچه، کَفچه
نام مرکز خرّۀ کویرات کاشان، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری: خوانی دو سه آراست که آرایش آن بود یک کلۀ گاو و دو سه دست خر آران، شفائی، بمعنی ولایت ارّان نیز آورده اند، رجوع به ارّان شود
نام مرکز خرّۀ کویرات کاشان، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری: خوانی دو سه آراست که آرایش آن بود یک کلۀ گاو و دو سه دست خر آران، شفائی، بمعنی ولایت اَرّان نیز آورده اند، رجوع به ارّان شود
مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است: درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی. ار خوری از خورده بگساردت رنج ور دهی مینو فراز آردت گنج. رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر. فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی. ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار. فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی. فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندۀ جام بر. فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه. لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). ، برکشیدن. فروبردن: چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی
مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است: درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن تَرْت باید کرد کارا. رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی. ار خوری از خورده بگساردْت رنج ور دهی مینو فراز آردْت گنج. رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر. فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی. ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار. فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی. فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندۀ جام بر. فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه. لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). ، برکشیدن. فروبردن: چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی
نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم، شمشیر، تیغ، زنجیر، هر سلاح آهنی
فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم، شمشیر، تیغ، زنجیر، هر سلاح آهنی