جدول جو
جدول جو

معنی آرست - جستجوی لغت در جدول جو

آرست
(رَ)
آلست. نشیمن حیوان. مقعد
لغت نامه دهخدا
آرست
نشیمن حیوان، مقعد
تصویری از آرست
تصویر آرست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرسن
تصویر آرسن
(پسرانه)
مرد مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرست
تصویر کرست
سینه بند زنان، کمربندی که مبتلایان به کمردرد به دور کمر خود می بندند تا از آن محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرست
تصویر پرست
پرستیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پرستنده مثلاً خداپرست، بت پرست، آتش پرست، می پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، خودپرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درست
تصویر درست
صحیح، سالم، بی عیب، تمام، کامل، امین و استوار، سیم و زر مسکوک و تمام عیار
درست شدن: ساخته شدن، آماده شدن، اصلاح شدن
درست کردن: ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبست
تصویر آبست
آبستن، آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار، درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
(رِ تَ / تِ)
توانسته
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته. مزین:
ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم
ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
بنام و کنیتت آرسته بادا
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ اَ تَ)
مخفف آراستن:
بسیار مشو غره بدین حسن دلاویز
کاین حسن دلاویز تو از عشق من آرست.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(کُ اَ تَ)
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء:
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.
فردوسی.
کس از نامداران و شاهان گرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.
فردوسی.
کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.
فردوسی.
نیارد شدن پیش گرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین.
فردوسی.
بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب.
فردوسی.
نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.
فردوسی.
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه.
فردوسی.
ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.
فردوسی.
همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه.
فردوسی.
هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
لغت نامه دهخدا
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
فرهنگ لغت هوشیار
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرست
تصویر گرست
مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرست
تصویر کرست
شکم بند، سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرست
تصویر پرست
در ترکیب بجای (پرستنده) آید: بت پرست خود پرست شهوت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست
تصویر درست
کامل، تام، تمام و غیر ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
توانستن، جرات، دلیریکردن، تجروء
فرهنگ لغت هوشیار
طریقه چاپ کردن با ماشین رتاتیو بوسیله یک غلطک کائوچوکی که از روی بخشهای رویین مرکبی عبور میکند و بدین ترتیب مرکب بکاغذ نقل میشود افست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرست
تصویر خرست
سیاه مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف آبستن آبستن، زهدان رحم. زمین آماده شده برای زراعت جزو درونی پوست ترنج و با درنگ و مانند آن گوشت پوست پیه پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلست
تصویر آلست
سرین کفل آلست آرست الست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرستن
تصویر آرستن
((رِ تَ))
توانستن، زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
بخش درونی پوست مرکبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بَ))
زمین آماده برای کاشت، آبسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلست
تصویر آلست
((لَ))
آلسن، سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرست
تصویر خرست
((خَ رَ))
سیاه مست، طافح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درست
تصویر درست
((دُ رُ))
کامل، بی عیب، سالم، امین، استوار، زر تمام عیار، سکّه سالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرست
تصویر کرست
((کُ س))
سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرست
تصویر گرست
((گَ رَ))
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درست
تصویر درست
صحیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
بختک –مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی