جدول جو
جدول جو

معنی آردهاله - جستجوی لغت در جدول جو

آردهاله
نوعی آش که با آرد گندم می پختند، اماج، آش اماج
تصویری از آردهاله
تصویر آردهاله
فرهنگ فارسی عمید
آردهاله
(لَ / لِ)
مرکّب از: آرد، دقیق + اهالۀ عربی، روغن و چربو، کاچی. حریرۀ آردی. (زمخشری)، اوماج. (صراح)، سخینه. (صراح) (زمخشری)، بلماق. بولماج. آرددوله. آردتوله. آرداله. (مهذب الاسماء)، اردوله
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آردال
تصویر آردال
فراش، مامور اجرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آردهاله، نوعی آش که با آرد گندم می پختند، اماج، آش اماج
فرهنگ فارسی عمید
نام ناحیه ای از اعمال طهران دارای معدن ذغال سنگ
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آردآب، آردی که به آب شوربا ریزند، شوربائی که آرد در آن آمیزند، آرد به آب آمیخته. کشک
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
قسمی اشکنه که آرد در آن کنند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
آردهاله. سخینه. (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
از بلوکات قم در جنوب جاسب در ناحیۀ کوهستانی مغرب کاشان. شامل نه قریه. جمعیت 3600 تن. مرکز آن مشهداست. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 394 و 396)
لغت نامه دهخدا
(طَ جَ لَ)
پنگانچه. کاسۀ خرد. (منتهی الارب). طرجهاره. (آنندراج). قیف. فنجانه. تکاو. طرجهاره، نوعی از پنگانهای روئین است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طرجهاره. این کلمه معرب ’ترکهار’ است. (دزی ج 2 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
آردهاله:
آن آردتوله خور که بمن لوت خوار گفت
چون ماستابه پخت ز من عذرها بخواست.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
آردهاله
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ / لِ)
خردسال. آنکه او را سن کم است:
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَلَ جَ)
معرب آردهاله و اردهاله
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
معرب آردهاله
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات). آردهاله. آردوله. اردوله
لغت نامه دهخدا
طرجهاره پارسی تازی گشته ک ترچهاره پنگان رویین جام رویین، پیاله جامک پنگانچه، تگاو (قیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آرد هاله آرد توله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرد هاله
تصویر آرد هاله
آشی است مانند کاچی که از آرد پزند
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ لِ))
خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند، قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرجهاله
تصویر طرجهاله
((طَ جَ لِ))
پیاله کوچک، قیف
فرهنگ فارسی معین
لنگه ی در
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز به نام: قیاق، نوعی آش قیاق، نوعی چسب که با آرد درست
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف هرز که بیشتر در شالیزار روید و بلندی آن به بیش
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی نامرغوب و کم ارزش
فرهنگ گویش مازندرانی
امنیه مأمور اجرای قانون در زمان قاجاریه
فرهنگ گویش مازندرانی