جدول جو
جدول جو

معنی آراقوا - جستجوی لغت در جدول جو

آراقوا(قَ)
سیاهک. (برهان). گندم سنگ. رجوع به اراقوا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آروا
تصویر آروا
(دخترانه)
نام فرشته ای در آیین زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرالیا
تصویر آرالیا
(دخترانه)
نام عمومی گروهی از گیاهان علفی یا درختی و درختچه ای که بعضی از آنها زینتی اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راقود
تصویر راقود
خم بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراقا
تصویر طراقا
طراق، صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید
طراقاطراق: آوازها و صداهای پی در پی، برای مثال چو خورشید سر بر زند زین نطاق / برآید ز دریا طراقاطراق (نظامی۶ - ۱۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوا
تصویر اقوا
در علم عروض مختلف آوردن حرکات قوافی شعر مثل قافیۀ گل با گل، دور با دور، بخت با دخت و طوس با فردوس، که یکی از عیوب قافیه است مانند این بیت، برای مثال هر وزیر و مفتی و شاعر که او طوسی بود / چون نظام الملک و غزّالی و فردوسی بود نیازمند شدن، محتاج شدن، در جای خشک و خالی فرود آمدن، تمام شدن توشه، بی توشه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراموا
تصویر تراموا
قطار برقی درون شهری که بر روی خط آهنی که در خیابان ها قرار دارد، حرکت می کند، قطار خیابانی
فرهنگ فارسی عمید
نام جدّۀ چنگیز
لغت نامه دهخدا
خم بزرگ یا درازتک، ج، رواقید، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتخب اللغات) (کنز اللغات) (از المنجد)، معرب است، (از اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی)، ظرف مستطیل یا درازتک که رسم بوده داخلش قیراندود باشد، ج، رواقید، (از متن اللغه)، خم قاراندودشکم، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خم بقیرکرده، (مهذب الاسماء)، خم به معنی عام، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، نوعی از پیمانه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ماهی کوچک که در دریا باشد، (از تاج العروس) (از متن اللغه)، نوعی از ماهی کوچک، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رسن که به آن بر درخت خرما برآیند، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از کنزاللغات) (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء)، رسن که بدان بر خرمابن شوند، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(راهْ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 4500گزی شمال خاوری ارومیه و 2هزارگزی شمال شوسۀ گلمانخانه به ارومیه، محلی است که هوای آن معتدل مالاریایی و دارای 470 تن سکنه میباشد. آب راهوا از چشمه و شهرچای تأمین می شود و محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و چغندر و حبوب است. پیشۀ مردم کشاورزی و صنایع دستی زنان کشبافی و جوراب بافیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ رِ قو)
صیغۀ امر حاضر است، بمعنی راه دهید، و یکسو شوید. معمول است که نقیبان عرب پیش سلاطین، طرقوا، طرقوا میگویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). برد. رجوع به برد شود. در آخر این کلمه در موقع کتابت بر حسب ضرورت مراعات قواعد عربیت الفی برای علامت جمع مینهند ولی در تلفظ باید طرقو، بدون الف خواند. طرقوا امر است از تطریق، بمعنی رو بسوی خانه کردن و یکسو شدن، و راه دهید گفتن:
چون به انجم سپهر کرد آرام
طرقوا زد چو چاوشان بهرام.
امیرخسرو (از آنندراج).
- طرقواگویان، دورباش گویان: ظفر در پیش طرقواگویان و نصرت بر یمین و یسار پویان. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراوش کننده، چون: پرده های تراوا و پرده های نیم تراوا. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 49- 50 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اراقوا. بلغت رومی نام تخمی است بشکل مدور و برنگ سیاه و بغایت صلب و در میان گندم و عدس بسیار میباشدو آنرا بشیرازی سیهک خوانند. آرد آنرا با سرکه و آب بسرشند و بر ورمهای گرم و صلب ضماد کنند نرم سازد. (برهان قاطع). دانه ایست سیاه در میان گندم و عدس بیشتر پیدا شود. جنگلنگ (ظ: جلبنگ). (بحر الجواهر). بیونانی تخمیست سیاه و مدور و تلخ و در میان گندم و عدس میباشد و بفارسی سیهک نامند، ملین و محلل و ضماد اوبا سرکه جهت اورام صلبه حاره و تسکین درد او نافع وردی الغذاء و نفاخ و مورث قولنج ریحی و مصلحش سرکۀ ممزوج بشیرینی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). تخمی است سیاه مدورشکل بغایت صلب و در میان عدس میباشد، به پارسی آنرا سیهک گویند. منفعت وی آنست که چون آرد وی با سرکه و آب بسرشند و شش ساعت در آفتاب نهند و بعد از آن با آب تنهای دیگر بسرشند نیک و بر ورمهای گرم صلب ضماد کنند نرم گرداند و درد آن زایل کند. (اختیارات بدیعی). سیاهک. رغیدا. هر. هربنگ. هرّه. گال بنگ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ رازْ)
از رستاق طبرش همدان و اصفهان. (تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مراق. رجوع به مراق به معنی نوعی بیماری شود: و لصاعد بن بشر من الکتب مقاله فی مرض المراقیا. (عیون الانباء ج 1 ص 233، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن عبدالله اسدی مکنی به ابوسعید. از امیرانی است که در دربار صلاح الدین پرورش یافت و به نیابت وی در مصر حکومت کرد. وی مردی باهمت بود و به عمران و آبادی علاقۀ فراوان داشت و باروی محیط به شهر قاهره از آثار او است. قلعۀ جبل و پلهائی در جیره در راه اهرام ثلاثه نیز از بناهای او بشمار میرود. چون صلاح الدین شهر عکه را از فرنگیان گرفت، حکومت آن را به قراقوش داد و چون فرنگیان آن شهر را پس گرفتند اسیر گشت و با دادن ده هزار دینار خود را آزاد ساخت. سلطان از این کار وی بسی شاد شد. وی در قاهره به سال 597 هجری قمری وفات کرد. حکم های شگفت آوری از قضاوتهای او نقل میکنند که ابن خلکان او را از این گونه احکام منزه میداند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 792، 793)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قسمی از باز شکاری. رجوع به قراغوش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قی یَ)
دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، کشمش و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شن سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است به شام. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قصبه ایست در ایالت قلاتانیسته از سیسیل که در جنوب غربی قتانه بفاصله 55هزار گز واقع است. سکنۀ آن 10000 تن هستند. قلعه ای و تجارتی رایج دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت سپری شدن زاد، بی نیاز شدن غنی گردیدن، تهی دست شدن نیازمند گردیدن (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آناختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده. دوم مانند: (بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در)
فرهنگ لغت هوشیار
دارکمند ریسمان ویژه ای است که با آن از درختان ستبر و بلند بالا روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقود
تصویر راقود
فرخم، خم زفت اندوده، خار باله از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بازشکاری سیاباز (قراسنقر) قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
راه دهید یکسو شوید بانگی که نوندان (شاطران) هنگام گذشتن فرمانروای تازی بر می آورند (فعل، جمع مذکر امر حاضر) را ه دهید، یکسو شوید (نقیبان عرب پیشاپیش شاهان این کلمه را تکرار می کردند: شده فیروزه گردون خروشان. زبانگ طرقوی سبزپوشان. (اسرارنامه عطار) یا طرقوا زدن، طرقوا. گفتن نقیبان. یا طرقوا زن. آنکه پیشاپیش شاهان و امیران طرقوا گوید و مردم را از راه بیکسو کند چاووش: با سایه رکاب محمد عنان در آر تاطرقوا زنان تو گردند اصفیا. (خاقانی) یا طرقوا گو (ی) زن. باخر یبهم چنان میشد علو جوی ملایک صد هزاران طرقوا گری. (اسرارنامه عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براثوا
تصویر براثوا
ابهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقوا
تصویر ارقوا
لاتینی از دانه های گیاهی سیهک (گویش شیرازی) سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
عقاب سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع کلاه زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کره کره ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی