چوبی را گویند که بر آستانۀ در خانه استوار کنند، بمعنی ریزۀ چوب و خس و خاشاک هم آمده است، (برهان)، و در بعض فرهنگها به معنی آتش یعنی صورتی از آدیش نیز آورده اند، و ظاهراً معنی دوم درست باشد، رجوع به آدیش شود
چوبی را گویند که بر آستانۀ در خانه استوار کنند، بمعنی ریزۀ چوب و خس و خاشاک هم آمده است، (برهان)، و در بعض فرهنگها به معنی آتش یعنی صورتی از آدیش نیز آورده اند، و ظاهراً معنی دوم درست باشد، رجوع به آدیش شود
زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد، بارور شدن و میوه دادن درختانی که یک سال درمیان میوه می دهند، از قبیل سیب و آلو، درختی که پس از یک سال میوۀ فراوان بدهد، آمدن، آمدن به وقت و هنگام
زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد، بارور شدن و میوه دادن درختانی که یک سال درمیان میوه می دهند، از قبیل سیب و آلو، درختی که پس از یک سال میوۀ فراوان بدهد، آمدن، آمدن به وقت و هنگام
زیب، زیور، زینت، برای مثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
زیب، زیور، زینت، برای مِثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مِثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
زمینی که امسال بنوبت خود کاشته نشده. زمین نوبتی. چیمو. ولی. کشخان. کشتخان. کفشن. مرتاحه. - آیش دادن، کشت یک بخش از دو بخش زمین را به سال دیگر گذاشتن، و این برای قوت یافتن زمین باشد
زمینی که امسال بنوبت خود کاشته نشده. زمین نوبتی. چیمو. ولی. کشخان. کشتخان. کفشن. مرتاحه. - آیش دادن، کشت یک بخش از دو بخش زمین را به سال دیگر گذاشتن، و این برای قوت یافتن زمین باشد
کیش گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا) (فرهنگ اسدی، خطی) : توشۀ خویش زود از او بربای پیش کآیدت مرگ پای آکیش رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی) چنگ در چیزی زده درازکرده (برهان) و رجوع به آگیشیدن شود
کیش گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا) (فرهنگ اسدی، خطی) : توشۀ خویش زود از او بربای پیش کآیدْت مرگ پای آکیش رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی) چنگ در چیزی زده درازکرده (برهان) و رجوع به آگیشیدن شود
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین: گر همی آرزو آیدت عروسی ّ نو دین عروست بس و دل خانه و علم آذین، ناصرخسرو، ای خوانده کتب و زو شده روشن دل بسته ز علم و حکمت و پند آذین، ناصرخسرو، تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود، امیر معزی، از پی قدر خویش صدرش را بسته روح القدس ز خلدآذین، سنائی، ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند اندر آن آذین آیین وفا راست امید ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند، سوزنی، بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا، سوزنی، بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را بدیبایی فرست، خاقانی، ، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند: به آذین جهانی شد آراسته در و بام و دیوار پرخواسته همه روم با هدیه وبا نثار برفتند شادان بر شهریار جهانی به آذین بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند، فردوسی، بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین، عنصری، ، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها: خراسان سربسر آذین ببستند پریرویان به آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه بازارها آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، بمرو اندر هزار آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه شهر و ده بودپرخواسته به آذین و گنبد بیاراسته، اسدی، ، آیین و رسم و عادت: نوشتند برسان و آذین چین سوی شاه با صدهزار آفرین، فردوسی، ، خذرفه، ای انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری، نامی از نامهای مردان ایرانی: چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین، (ویس و رامین)
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین: گر همی آرزو آیدْت عروسی ّ نو دین عروست بس و دل خانه و علم آذین، ناصرخسرو، ای خوانده کُتْب و زو شده روشن دل بسته ز علم و حکمت و پند آذین، ناصرخسرو، تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود، امیر معزی، از پی قدر خویش صدرش را بسته روح القدس ز خلدآذین، سنائی، ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند اندر آن آذین آیین وفا راست امید ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند، سوزنی، بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا، سوزنی، بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را بدیبایی فرست، خاقانی، ، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند: به آذین جهانی شد آراسته در و بام و دیوار پرخواسته همه روم با هدیه وبا نثار برفتند شادان بر شهریار جهانی به آذین بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند، فردوسی، بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین، عنصری، ، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها: خراسان سربسر آذین ببستند پریرویان به آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه بازارها آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، بمرو اندر هزار آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه شهر و ده بودپرخواسته به آذین و گنبد بیاراسته، اسدی، ، آیین و رسم و عادت: نوشتند برسان و آذین چین سوی شاه با صدهزار آفرین، فردوسی، ، خذرفه، اَی انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری، نامی از نامهای مردان ایرانی: چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین، (ویس و رامین)
جسمی دارای روشنایی و گرما که از سوختن چوب و زغال و مانند آن پدید آید. قدما آنرا یکی از عنصرهای بسیط چهار گانه می پنداشتند آذر مق آب، پاره ای از زغال و هیمه افروخته اخگر، شعله، سوز، قهر خشم، دوزخ جهنم، گوگرد احر، تندی تیزی، ایذاء ضرر رسانیدن، غم اندوه سخت، بلا مصیبت، عشق سوزان، عاشق. یا آب بر سرآتش... ریختن
جسمی دارای روشنایی و گرما که از سوختن چوب و زغال و مانند آن پدید آید. قدما آنرا یکی از عنصرهای بسیط چهار گانه می پنداشتند آذر مق آب، پاره ای از زغال و هیمه افروخته اخگر، شعله، سوز، قهر خشم، دوزخ جهنم، گوگرد احر، تندی تیزی، ایذاء ضرر رسانیدن، غم اندوه سخت، بلا مصیبت، عشق سوزان، عاشق. یا آب بر سرآتش... ریختن
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن