جدول جو
جدول جو

معنی آذری - جستجوی لغت در جدول جو

آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
تصویری از آذری
تصویر آذری
فرهنگ فارسی عمید
آذری(ذَ)
منسوب به آذر:
ز خونی که بد بهرۀ مادری
بجوشید و شدچهره اش آذری.
فردوسی.
، منسوب به آذربایجان. (درهالغواص حریری) ، نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی. (محمود بن عمر ربنجنی) ، زبان آذری، لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند، مشک تیزبو. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
آذری(ذَ)
تخلص شاعری ایرانی بقرن نهم هجری مادح سلاطین عادلشاهی دکن
لغت نامه دهخدا
آذری
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
آذری
اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
تصویری از آذری
تصویر آذری
فرهنگ فارسی معین
آذری((ذَ))
منسوب به آذر، آتشی
تصویری از آذری
تصویر آذری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرپی
تصویر آذرپی
(پسرانه)
دارای قدمی چون آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرک
تصویر آذرک
(دخترانه)
شراره آتش، اخگر، نام دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرین
تصویر آذرین
(دخترانه و پسرانه)
آتشین، گرم و سوزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرین
تصویر آذرین
گرم و سوزان، آتشین
سنگی که از سرد شدن و انجماد مواد مذاب درون زمین تشکیل می شود، سنگ آذرین، سنگ آتشفشانی، احجار آذرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزری
تصویر آزری
ساختۀ آز، برای مثال دگر به روی کسم دیده برنمی باشد / خلیل من همه بت های آزری بشکست (سعدی۲ - ۳۲۶)، کنایه از زیبا، برای مثال جدا گشت از او کودکی چون پری / به چهره به سان بت آزری (فردوسی - ۲/۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوری
تصویر آوری
صاحب یقین، با ایمان، معتقد، گرویده، برای مثال کسی کاو به محشر بود آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
بضبط بعض فرهنگهای جدید، بابونه
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد:
میان را ببستی بکین آوری
بایران نکردی کسی سروری.
فردوسی.
یکی سرو فرمود کشتن بدست
بدین آوری راه پیشین ببست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ ذُرْ را)
باطل. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بهره، تنگی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدحالی. سخت گذرانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آجری
تصویر آجری
آگوری منسوب باجر برنگ آجر، اخرا، جنس خوب و مرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پتیست، در راه خدا، رایگان مفت آنچه که بعنوان نذردرراه خدادهند: میرزای مخدوم تصدیق اذعان ایشان کرده وجوه نذری راکه قریب بدویست تومان بوده بان جماعت دادند، مجانی مفت مفت مسلم: یک اتومبیل رسیدومارانذری سوار کردوبه شمیران رساند
فرهنگ لغت هوشیار
عابر گذرنده، جمع گذریان: آورده اند که در آبگیری از راه دور و از گذریان و از تعرض ایشان مصون سه ماهی بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذری
تصویر عذری
پوزشخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزری
تصویر آزری
منسوب به آزر: که نفرین کند بربت آزری (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
سکو چار شاخ: ابزاری است برای جدا کردن کاه از گندم، دو شاخه، چنگال، شانه
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخری
تصویر آخری
واپسین آخرین واپسین
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جامه ابریشمین ستبر که مردان از آن لباده عبا و سرداری میکردند و زنان از آن یل و نیم تنه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
در بعضی کلمات مرکب معنی دارندگی و صاحبیت دهد: بخت آوری پرند آوری جاناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرین
تصویر آذرین
آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرین
تصویر آذرین
آتشین، سنگ های آتشفشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغری
تصویر آغری
((غَ))
نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن، آغاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزری
تصویر آزری
((زَ))
منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع) یا عموی او، آزر بتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوری
تصویر آوری
((وَ))
باورمند، معتقد، یقین، درست، ایمان، باور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نذری
تصویر نذری
((نَ))
آن چه که رایگان به عنوان نذر در راه خدا دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبری
تصویر آبری
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخری
تصویر آخری
پسین، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش رنگ، آتشی، آتشین، گداخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نهایی، آخرین
دیکشنری اردو به فارسی