جدول جو
جدول جو

معنی آذرمهر - جستجوی لغت در جدول جو

آذرمهر
(دخترانه و پسرانه)
محبت خورشید، مهربانی خورشید، مرکب از آذر+ مهر، نام یکی از موبدان ساسانی و همچنین یکی از هفت آتشکده بزرگ ایرانیان
تصویری از آذرمهر
تصویر آذرمهر
فرهنگ نامهای ایرانی
آذرمهر
(ذَ مِ)
نام آتشکدۀ نخستین از هفت آتشکدۀ بزرگ ایرانیان. (از جهانگیری). و ظاهراً اصل آن آذر برزین مهر است: شب سوم باز چنین دید که آذرفرنبغ و آذرگشسب و آذر برزین مهر ب خانه ساسان فروزانند. (کارنامۀ اردشیر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرمهر
تصویر زرمهر
(پسرانه)
مرکب از زر (طلا) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، از پهلوانان ایرانی در زمان قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرچهر
تصویر آذرچهر
(دخترانه و پسرانه)
دارای چهره ای چون آتش، نام پدر آذرداد از خاندان کیانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرمه
تصویر آذرمه
(دخترانه)
رئیس و بزرگ آتشها (آتشکده ها)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورمهر
تصویر هورمهر
(دخترانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمهر
تصویر فرمهر
(دخترانه)
دارای شکوه و عظمتی چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذربه
تصویر آذربه
(پسرانه)
بهترین آتش، نام پسر آذرباد از خاندان کیانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرفر
تصویر آذرفر
(پسرانه)
دارای شکوه وجلالی چون آتش، نام یکی از بزرگان عهد هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشرمه
تصویر آشرمه
نمد زین اسب، مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه و آنچه اسب را با آن می آرایند، ساز، زین افزار، یراغ، یراق، زین و برگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدرمه
تصویر آدرمه
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، ترمه، تکلتو، تکتلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمهر
تصویر پرمهر
بسیار بامهرومحبت، پرمحبت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ / مِ)
زین و برگ. یراق اسب، نمدزین.
- آشرمه دریده، بی سروپا، و آن دشنامی است. و رجوع به آدرم و آدرمه و اترمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ مَ)
از دیار ربیعه، قریه ایست قدیم و آنرا حسن بن عمر بن الخطاب التغلبی از صاحب وی بستد و قصری آنجا بکرد و آنرا استوار ساخت. احمد بن الطیب السرخسی الفیلسوف در کتاب خویش از رحلت معتضد برمله بحرب خمارویه بن احمد بن طولون یاد کند و سرخسی خود در خدمت او بوده و آنچه را که در رفتن و بازگشتن معتضد دیده ثبت کرده است. وی گوید: و رحل یعنی المعتضد من برقعید الی أذرمه و بین المنزلین خمسه فراسخ و فی اذرمه نهر یشقها و ینفذالی آخرها و الی صحرأها یأخذ من عین علی رأس فرسخین منها و علیه فی وسط المدینه قنطره معقوده بالصخرو الجص و علیه رحی ماء و علیها سوران و احد دون الاخر (؟) و فیها خرابات و سوق قدر مائتی حانوت و لها باب حدید و من خارج السور خندق یحیط به بالمدینه و بینها و بین السمیعیه قریه الهیثم بن المعمّر فرسخ عرضاًو بینها و بین مدینه سنجار فی العرض عشره فراسخ - انتهی قول السرخسی. و یاقوت گوید: اذرمه امروز از اعمال موصل از کوره ایست مشهور به بین النهرین بین کورهالبقعاء و نصیبین و همیشه این کوره از اعمال نصیبین بوده است و اکنون قریه ایست که اثری از آنچه سرخسی گفته در آن نیست و بدان منسوبست ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحاق الأذرمی النصیبی. (معجم البلدان). سمعانی (و بنقل از او منتهی الأرب) اذرمه را دهی به آذنه دانسته است و یاقوت گوید: و قد غلط الحافظ ابوسعد السمعانی فی ثلاثه مواضع: احدها انه مدّ الالف و هی غیرممدوده و حرّک الذّال و هی ساکنه و قال هی من قری أذنه و هی کما ذکرنا قریه بین النهرین و انما غرّه أن اباعبدالرحمن کان یقال له الأذنی ایضاً لمقامه بأذنه. (معجم البلدان). دمشقی در نخبهالدهر (ص 191) گوید: و مدینه اذرمه بناها الحسن بن عمر بن الخطاب التغلبی. و رجوع به اذرمی و به قاموس الأعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ مِ)
پرمحبت
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
دهی از دهستان ارغنه است که دربخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ رَ مَ ذَ رَ)
دو اسمند که یک اسم به شمار آیند و چون خمسه عشر و مبنی بر فتحند محلاً منصوب بنابر حالیت و مذر از اتباع است و گفته اند که میم آن بدل از باء باشد و آن از بذر مشتق است و در مثل به باء آمده است. (از اقرب الموارد) : تفرقوا شذرمذر، محرکه و یکسر اولها، رفتند متفرق و پریشان. (منتهی الارب). متفرق. پراکنده. رجوع به شذربذر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مُ رَ / رِ)
آهارمهره
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی جزءدهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 12هزارگزی خاور کرمی و 12هزارگزی شوسۀ کرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر. دارای 483 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
آذرمه. نام ماه نهم از ماههای شمسی. نوبت آفتاب در این ماه مر برج قوس را باشد. (نوروزنامه). و مطابق است با تشرین ثانی، آذرماه رومی یا سریانی مطابق است با فروردین ماه جلالی
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَهْ)
آذرماه:
وآن پرّ نگارینش بر او بازنبندند
تا آذرمه بگذرد و آید آذار.
منوچهری.
دست آذرمه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حرم. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ مِ)
نام شمشیر سلیمان پیغمبر بوده است. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) :
مگر نگین سلیمان بدست خسرو ماست
که چون سلیمان مر باد را بفرمان کرد
و یا سلیمان خورمهر نام سیفی است
که دیو چونان فرمانبری سلیمان کرد.
مسعودسعد (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دیرآشنا. دیرجوش. که آسان تن به محبت ندهد. که پس از زمانی دراز ابراز محبت کند. مقابل زودکین:
فلک کو دیرمهرو زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است.
جامی
لغت نامه دهخدا
نام رئیس فرقه ای از مانویه. (از الفهرست ابن الندیم از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آذرمه
تصویر آذرمه
آذرماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرماه
تصویر آذرماه
ماه نهم سال شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمهر
تصویر پرمهر
پر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشرمه
تصویر آشرمه
زین وبرگ، یراق اسب
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشرمه
تصویر آشرمه
((شُ مِ))
آدرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدرمه
تصویر آدرمه
((رَ مِ))
نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند، تکلتو، نمدزین، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر، آدرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آترمه
تصویر آترمه
((رَ مِ))
نمد زین اسب و مانند آن، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر، آدرم
فرهنگ فارسی معین