جدول جو
جدول جو

معنی آدینه - جستجوی لغت در جدول جو

آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
فرهنگ فارسی عمید
آدینه
(نَ / نِ)
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر:
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال...
فرخی.
چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی).
من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه ای.
سنائی.
، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا با تو ز آدینه شکی است
زن بدو گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب ترشیزی.
- مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم.
- مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع:
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس.
سعدی.
- امثال:
آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد.
احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش.
چه جمعه و چه آدینه.
در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
لغت نامه دهخدا
آدینه
جمعه
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
فرهنگ لغت هوشیار
آدینه
((نِ))
روز جمعه، آخرین روز هفته
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
فرهنگ فارسی معین
آدینه
جمعه
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدینه
تصویر مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینگ
تصویر آدینگ
(پسرانه)
آنکه روز جمعه به دنیا آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدیشه
تصویر آدیشه
(دخترانه)
آتش، در گویش خراسان آتش کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
آسیازنه، آلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کنند، آسیاآژن، آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
آینه، مرآت، سجنجل، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
آیینۀ بخت: آیینه ای که در مجلس عقد ازدواج رو به روی عروس می گذارند
آیینۀ چرخ: کنایه از خورشید
آیینۀ آسمان: کنایه از خورشید
آیینۀ خاوری: کنایه از خورشید
آیینۀ چینی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، برای مثال همی بنفشه دمد گرد روی آن سرهنگ / همی به آینۀ چینی اندر آید زنگ (فرخی - ۲۱۱) کنایه از خورشید، برای مثال چو آیینۀ چینی آمد پدید / سکندر سپه را سوی چین کشید (نظامی۵ - ۹۲۸)
آیینۀ تال: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ حلبی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رومی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رویین: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ دق: کنایه از آیینه ای که چهرۀ شخص را نحیف و زرد و زار نشان بدهد، شخص عبوس و غمگین که دیدن چهرۀ او باعث حزن و اندوه شود
آیینۀ سکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند
آیینۀ سکندر: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ اسکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ قدی: آیینهای که تمام قد و بالای انسان در آن دیده شود
آیینۀ کروی: نوعی آیینۀ که بخشی از یک کرۀ تو خالی را تشکیل می دهد
آیینۀ محدب: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد
آیینۀ کوژ: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد، آیینۀ محدب
آیینۀ مقعر: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد
آیینۀ کاو: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد، آیینۀ مقعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، سدکیس، ترسه، قزح، تربیسه، ایرسا، آزفنداک، آفنداک، تربسه، شدکیس، سویسه، رخش، آلیسا، کلکم، نوشه، قوس و قزح، کرکم، سرکیس، اغلیسون، سرویسه، تویه، نوس، آژفنداک، تیراژی، درونه، سرگیس، نوسه، تیراژه، توبه برای مثال علم ابر و تندر بود کوس او / کمان آدینده شود ژاله تیر (رودکی - ۵۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، آستینه، خاگ، مرغانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
آردی، آنچه از آرد تهیه می کنند مثلاً آش آردینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
قوس قزح آژفنداک رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
منسوب به آرد آنچه از آرد سازند، آشی که از آرد پزند آش آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدینه
تصویر هدینه
یکی هدی (قربانی که بمکه فرستند)، تحفه ارمغان پیشکش: (ای جان جان جانرابکش تاحضرت جانان ما وین استخوان راهم بکش هدیه برعنقای ما) (دیوان کبیر) توضیح این کلمه را فصیحان فارسی بفتح اول وسکون دوم وتخفیف سوم آورده اند: درتداول امروز تلفظ کنند. یا هدیه جان. پیغام: (هدیه جانم روان دارید بردست صبا) (خاقانی)، مکتوب نوشته. یاهدیه دندان. پولی که پس ازضیافت فقرا و مساکین برسم هدیه بایشان دهند، دندان مزد. یا به هدیه فرستادن، بعنوان تحفه وارمغان فرستادن: (کدام دولت پیداشد ازکواکب سعد که آن سپهر برتوبهدیه نفرستادک) (مسعودسعد)، پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد، شیربها: (بدوگفت سیندخت هدیه کجاست ک اگر دیدن آفتابت هواست) (شا. لغ)، آنچه خدادربندگان آفریند ازخصال وصفات ودیعه: (خردهدیه اوست درماکه مارا بفرمان اوشد خرد جفت باجان) (ناصرخسرو)، رونمایی که بعروس دهند: (عروسان سرکلک تودرپرده شدندازمن مراهم هدیه ای باید که هریک روی بنماید) (خاقانی) -6 آنچه ازسفربعنوان تحفه برای خویشاوندان ودوستان آورند، ره آورد سوقات، بهای قرآن (چون خرید وفروش آندرشرع نارواست برای صورت سازی بجای قیمت هدیه گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذینه
تصویر آذینه
آدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آئینه
تصویر آئینه
قطعه شیشه ای که در پشت آن جیوه مالیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
قطعه شیشه ای که پشت آن جیوه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدینه
تصویر هدینه
((هَ نَ))
زینه پایه، نردبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
((نِ))
آزینه، آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند، آسیازنه، آسیاژن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
((یِ نِ))
تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطه نور در آن منعکس کرد، مجازاً هر چیز صاف و براق، دل عارف
آیینه عیب شکستن: ترک عیب جویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینده
تصویر آدینده
((یَ دِ))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، نوسه، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
((نِ))
منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند، آشی که از آرد پزند، آش آرد
فرهنگ فارسی معین