بیرون کشیده شده، آهیخته، برکشیده، برآورده، برافراشته، برای مثال گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱ - ۱۳۷)، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲ - ۳۷۰) اخته
بیرون کشیده شده، آهیخته، برکشیده، برآورده، برافراشته، برای مِثال گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱ - ۱۳۷)، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲ - ۳۷۰) اَخته
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند. ، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند. ، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
آخوره. آخرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن: تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان. عزالدین شروانی
آخوره. آخُرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن: تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان. عزالدین شروانی
میخ آخر. جای اسب بستن. ادرون. آنچه ستور را بدان بندند. آخر اسب. (نطنزی). میخ و گوشۀ دوال که اسب را در آخر بر وی بندند. (صراح اللغه). رسنی یا دوالی که هر دو طرف آن در دیوار یادر زمین نیک فروبرده باشند و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد که چارپای بدان بندند. آری ّ. اخیه، توسعاً، اسطبل. ج، اواخی: عن النبی صلی اﷲعلیه وسلم انه قال مثل المؤمن کمثل الفرس فی آخیته یجول و یرجع الی آخیته و ان ّ المؤمن یسهو ثم یرجع الی الایمان. (از عوارف المعارف امام سهروردی) ، طناب خیمه، حرمت. عهد
میخ آخُر. جای اسب بستن. ادرون. آنچه ستور را بدان بندند. آخُر اسب. (نطنزی). میخ و گوشۀ دوال که اسب را در آخر بر وی بندند. (صراح اللغه). رسنی یا دوالی که هر دو طرف آن در دیوار یادر زمین نیک فروبرده باشند و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد که چارپای بدان بندند. آری ّ. اَخیه، توسعاً، اسطبل. ج، اواخی: عن النبی صلی اﷲعلیه وسَلم انه قال مثل المؤمن کمثل الفرس فی آخیته یجول و یرجع الی آخیته و ان ّ المؤمن یسهو ثم یرجع الی الایمان. (از عوارف المعارف امام سهروردی) ، طناب خیمه، حرمت. عهد