جدول جو
جدول جو

معنی آخذه - جستجوی لغت در جدول جو

آخذه
سستی در عضو، جمود
تصویری از آخذه
تصویر آخذه
فرهنگ لغت هوشیار
آخذه
افسردگی، بیهوشی، کرختی
تصویری از آخذه
تصویر آخذه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخته
تصویر آخته
بیرون کشیده شده، آهیخته، برکشیده، برآورده، برافراشته، برای مثال گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱ - ۱۳۷)، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲ - ۳۷۰)
اخته
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
گیرنده. ج، آخذین، شتری که بفربهی آغازیده باشد، اشتری که دندان آن شروع ببرآمدن کرده باشد، شیر که زبان بگزد از شدت ترشی، آنکه چشم دردگن دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند.
، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
آخوره. آخرک. ترقوه. چنبرۀ گردن، گودی که در میان تودۀ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را، طویله، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن:
تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق
کو همه شب دررمید زآخرۀ کهکشان.
عزالدین شروانی
لغت نامه دهخدا
(خی یَ)
میخ آخر. جای اسب بستن. ادرون. آنچه ستور را بدان بندند. آخر اسب. (نطنزی). میخ و گوشۀ دوال که اسب را در آخر بر وی بندند. (صراح اللغه). رسنی یا دوالی که هر دو طرف آن در دیوار یادر زمین نیک فروبرده باشند و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد که چارپای بدان بندند. آری ّ. اخیه، توسعاً، اسطبل. ج، اواخی: عن النبی صلی اﷲعلیه وسلم انه قال مثل المؤمن کمثل الفرس فی آخیته یجول و یرجع الی آخیته و ان ّ المؤمن یسهو ثم یرجع الی الایمان. (از عوارف المعارف امام سهروردی) ، طناب خیمه، حرمت. عهد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
خایه برکشیده. خصی کرده از جانوران و خاصه اسب و خروس. اخته
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
اخته. آهخته. آهیخته. کشیده. برکشیده. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مشهر. بیرون کرده. برآورده. بیرون کشیده. مستخرج، درازکرده. ممدود. ممدوده. مبسوط، برافراشته. مرفوع. بلندکرده. برفراشته، بردوخته به (چشم) ، کنده. برکنده (جامه) ، کشیده (صف و رده) ، پیوسته. متصل، نواخته. بساز و بسامان کرده. و رجوع به آختن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شهری بیازده فرسنگی بلخ از سوی مغرب با حصاری محکم دارای هفت هزار سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
افسون. جادوئی. سحر. کار بغایت نازک و باریک که مانندسحر باشد، حلقه ها در سر تنگهای ستور
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخته
تصویر آخته
کشیده، مسلول، بیرونکرده، برآورده، بیرون کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
انجامش ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخیه
تصویر آخیه
ستور بند میخ پیچ میخ آخور آبرو، زینهار، پیمان ستوربند میخ آخور
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست که بهنگام دست یافتن بر فراغت و آسایش پس از رنج و ناراحتی گویند آخه، کلمه ایست حاکی از درد یا نا خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخذ
تصویر آخذ
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخته
تصویر آخته
((تِ))
برآورده، کشیده، بیرون کشیده، برافراشته، بالا برده، کشیده، مقابل منحنی، گشوده، باز کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخذ
تصویر آخذ
گیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
برافراشته، برکشیده، کشیده، کوک، نواخته، اخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد