جدول جو
جدول جو

معنی آبچ - جستجوی لغت در جدول جو

آبچ
(بَ)
آبج
لغت نامه دهخدا
آبچ
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت
تصویری از آبچ
تصویر آبچ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبو
تصویر آبو
گل نیلوفر آبی نوعی نیلوفر دارای برگ های پهن و گل های سفید یا زرد است که در سطح حوض های بزرگ و استخرها پرورش می یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبک
تصویر آبک
آب اندک
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، مرکور، زیبق، سیماب، ژیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبچین
تصویر آبچین
پارچه ای که بدن خود را پس از شستشو با آن خشک کنند، حوله، پارچه ای که تن مرده را پس از غسل دادن با آن خشک کنند، برای مثال به پیمان که چیزی نخواهی ز من / ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی - ۶/۴۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبه
تصویر آبه
مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود، لیزابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
آن چیز، هرچه، آن چیز که، هر چیز که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبی
تصویر آبی
ویژگی موجود زنده ای که در آب زیست می کند، آبزی مثلاً اسب آبی، سگ آبی، مار آبی
از سه رنگ اصلی مانند رنگ آسمان یا رنگ آب دریا، رنگ کبود روشن، دارای این رنگ،
مربوط به آب، ویژگی چیزی که با آب کار می کند مثلاً آسیای آبی، ساعت آبی، توربین آبی، مقابل دیم و دیمی، در کشاورزی ویژگی زراعتی که آبیاری می شود، منسوخ، متصدی توزیع آب به خانه ها، میراب
میوه به، برای مثال گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی - ۶۲)
سرباز زننده،، خودداری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبا
تصویر آبا
اب ها، اجداد، جمع واژۀ اب
آباء سبعه: هفت پدر، هفت پدران، کنایه از هفت ستاره، هفت سیاره
آباء علوی: پدران آسمانی، کنایه از هفت سیاره، هفت فلک، هفت سپهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبش
تصویر آبش
آنکه پیرامون و پیشگاه خانه کسی را به طعام و شراب آراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
مخفف آنچه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اب. پدران اجداد: آبا و اجداد ما برین عقیده بودند، کشیشان (مسیحی) آبا کلیسا آبا کنیسه. یا آبا سبعه هفت پدران آبا سبعه. یا آبا علوی. پدران آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبژ
تصویر آبژ
سرشک آتش، نام گیاهی که آن را بومادران گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبق
تصویر آبق
گریخته، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که تن مرده را بعد از غسل دادن بدان خشک کنند، کاغذ آب خشک کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبج
تصویر آبج
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبو
تصویر آبو
نیلوفر آبی برادر مادر خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبن
تصویر آبن
طعام خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبی
تصویر آبی
آبو، برادر مادر، خال، خالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبی
تصویر آبی
((ص نسب. اِ))
یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی)، به، سفرجل، نوعی انگور، نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابل دیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبه
تصویر آبه
((بِ))
مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبو
تصویر آبو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبک
تصویر آبک
((بَ))
سیماب، جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبژ
تصویر آبژ
((بِ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبج
تصویر آبج
((بَ))
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت، آبچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
مخفف آن چه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبچین
تصویر آبچین
حوله، پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند، کاغذ آب خشک کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبق
تصویر آبق
آبک، سیماب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره
لبه شیروانی جایی که آب از شیروانی به زمین ریزد زیرناودان۲دمانه۳وتاج
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی