پرآب مثلاً میوۀ آبدار، شاداب، باطراوت، دارای جلا و برندگی، جوهردار مثلاً شمشیر آبدار، کنایه از رکیک مثلاً فحش آبدار، در علم شیمی هیدراته، آمیخته با آب، کنایه از محکم مثلاً بوسۀ آبدار، متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان و مانند آن تهیه می کند، آبدارباشی، ساقی
پرآب مثلاً میوۀ آبدار، شاداب، باطراوت، دارای جلا و برندگی، جوهردار مثلاً شمشیر آبدار، کنایه از رکیک مثلاً فحش آبدار، در علم شیمی هیدراته، آمیخته با آب، کنایه از محکم مثلاً بوسۀ آبدار، متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان و مانندِ آن تهیه می کند، آبدارباشی، ساقی
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، گازرک
دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، کَراک، گازُرَک
شغل آبدار: سوی آبداری رسید آبدار نکوهیده خواندار برشد بدار، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، طراوت، تازگی، ری ّ: بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی، فردوسی، ، اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند، نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را
شغل آبدار: سوی آبداری رسید آبدار نکوهیده خواندار برشد بدار، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، طراوت، تازگی، ری ّ: بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی، فردوسی، ، اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند، نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را