جدول جو
جدول جو

معنی آبتین - جستجوی لغت در جدول جو

آبتین
(پسرانه)
روح کامل، انسان نیکو کار، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
تصویری از آبتین
تصویر آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
آبتین
(بْ / بِ)
نام پدر فریدون، مصحف آتبین. و صاحب برهان معنی آن را نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آورده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرتین
تصویر آرتین
(پسرانه)
آرش، عاقل، زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلتین
تصویر آلتین
(دخترانه)
آلتنای، زر، طلای ناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتبین
تصویر آتبین
(دخترانه)
آبتین، روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبگین
تصویر آبگین
(دخترانه و پسرانه)
شیشه، آینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
آستین افشاندن: اشاره کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، برای مثال به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی - ۱۰۸) پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن، اظهار کراهت و بیزاری کردن، برای مثال طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲ - ۵۹۷) عفو، بذل و بخشش، اظهار محبت، تحسین، برای مثال سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱ - ۴۶)
آستین بالا زدن: آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن، کنایه از آماده شدن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبچین
تصویر آبچین
پارچه ای که بدن خود را پس از شستشو با آن خشک کنند، حوله، پارچه ای که تن مرده را پس از غسل دادن با آن خشک کنند، برای مثال به پیمان که چیزی نخواهی ز من / ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی - ۶/۴۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست، کم ّ، (السامی فی الاسامی)، آستن، آستی:
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژآستین تر نگشت،
فردوسی،
شد از کار ایشان دلش پر ز بیم
بپوشید رخ به آستین گلیم،
فردوسی،
جهان سربه سر گفتی آهرمن است
به دامن بر از آستین دشمن است،
فردوسی،
برهنه سر آن دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پرآب
همی به آستین خون مژگان برفت
بر او آفرین کرد و پرسید و گفت،
فردوسی،
برآمد بر کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد
همان دردبندوی با او بگفت
همی به آستین خون ز مژگان برفت،
فردوسی،
چون آستین رنگرزان زآفت زمان
برگ رزان بشاخ بر از چند رنگ شد،
لامعی،
به آستین خود اندر نهفته دارد زهر
اگرچه پیش تو در دستها شکر دارد،
ناصرخسرو،
مر مرا شکّر چسان وعده کنی
گرت سنگ است ای پسر در آستین ؟
ناصرخسرو،
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستین مار دارد،
ناصرخسرو،
آستین گر ز هیچ خواهی پر
از صدف مشک جو، ز آهو در،
سنائی،
آستین پیرهن بنمود زن
بس درشت و پروسخ بد پیرهن،
مولوی،
در آستین جان تو صد نامه مدرج است
وآن را فدای طرّۀ یاری نمیکنی،
حافظ،
در روز محنتم سر دستی گرفته است
چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت،
؟
، آنقدر چیز که در آستین گنجد:
قلم است این به دست سعدی در
یا هزار آستین درّ دری ؟
سعدی،
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی،
حافظ،
، طریقه، راه:
هرکه بر آستین دین باشد
عیسی مریم آستین باشد،
سنائی،
، دهانۀ خیک و مشک و مانند آن:
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز بشادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی،
مظفری (از فرهنگ اسدی)،
- آستین افشاندن (برفشاندن، فشاندن)، بعلامت مهر یا خلوص دوستی یا عفو یا تحسین، دست و بالتبع آستین را بحرکت آوردن:
هر روز وقت صبح فشاند چو مخلصان
بر آستانش گنبد دوّار آستین
چون روی همچو ماه ترا دیدبامداد
افشاندبر جمال تو گلزار آستین،
ابوالفتح هروی،
زمانیش سودا بسر در بماند
پس آنگه بعفو آستین برفشاند
بدستان خود بنداز او برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت،
سعدی،
سخن گفت و دامان گوهر فشاند
بلطفی که شه آستین برفشاند،
سعدی،
-، اشارت کردن، اجازت دادن:
بیغما ملک آستین برفشاند
وز آنجا بتعجیل مرکب براند،
سعدی،
-، پشت پا زدن، ترک گفتن، فروگذاشتن، دامن کشیدن از، دامن برافشاندن بر، دست کشیدن از:
صبح خیزان چو جان برافشانند
آستین بر جهان برافشانند،
سیف اسفرنگ،
-، رقص، پایکوبی:
تا بصبوح عشق در، محرم قدسیان شوی
خیز چو صبح آستین از سر صدق برفشان،
خاقانی،
- آستین برزدن (برنوشتن، مالیدن، برچیدن، بالا زدن) بکاری، مصمم بر آن شدن، مستعد، آماده و مهیای آن گشتن:
نخستین کسی کو بیفکند کین
بخون ریختن برنوشت آستین ...
فردوسی،
خفته مرو نیز بیش از این و چو مردان
دامن با آستینت برکش و برزن،
ناصرخسرو،
ایشان را استماله کرد و لشکر را که برای قتل و غارت آستین برزده و دامن چیده بودند از تعرض ممنوع فرمود و معاف،
چو سنبل توسر از برگ یاسمین برزد
غمت بریختن خونم آستین برزد،
ظهیر فاریابی،
- آستین (آستین ملال) بر کسی افشاندن، با جنبش دست و آستین کراهت و نفرت نمودن:
زین آستین فشاندن بر عاشقان چه خیزد
رو دامن دلی ده از چنگ غم رهائی،
لنبانی،
شکّرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق برسر وآن آستین فشانان،
سعدی،
روا مدار که از دامنت بدارم دست
به آستین ملالی که بر من افشانی،
سعدی،
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی،
سعدی،
- آستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، قلم بر جرایم او کشیدن:
چو دشمن بخواری شود عذرخواه
برحمت بکش آستین بر گناه،
امیرخسرو،
- آستین پوش، خاضع، منقاد: بر درگاه تو فلک آستان بوس است و ملک آستین پوش، (راحهالصدور)،
- آستین گرفتن کسی را، مایۀزیان و ضرر شدن:
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین،
مولوی،
- اشک در آستین داشتن، با هر ناملائمی خرد و ناچیز گریان شدن،
- تیریز کردن از آستین، دست تطاول کوتاه کردن:
تیریز کرد دست حوادث ز آستین
چون دامن تو دید گریبان روزگار،
انوری،
- در آستین کردن، سود بردن، نفع و فایدت بحاصل کردن:
هیچ سالی نیست کز دینار سیصد چارصد
از پی عرض حشم کمتر کنی در آستین،
منوچهری،
- کوته آستین، ضعیف، ناتوان، و توسعاً، صوفی، درویش:
بزیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین،
حافظ،
- مثل آستین رنگرز، به الوان، رنگارنگ،
- مشک در آستین نهفتن، صفتی نیک را پوشیدن خواستن،
- امثال:
بر و آستین هم ز پیراهن است،
فردوسی،
یدک منک،
هزار قبا بدوزد یکی آستین ندارد، به هیچ وعده وفا نکند
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ آبد.
- ابدالاّبدین، همیشه. رجوع به ابد شود
لغت نامه دهخدا
آینه، مرآت:
همه سقف و دیوارها و زمین
بپوشید بر تختۀ آبگین،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
نام پدر فریدون:
چو ضحاک بگرفت روی زمین
پدید آمد اندر جهان آتبین،
فردوسی،
فریدون که بد آتبینش پدر
مر او را که بد پیش از آن تاجور،
فردوسی،
باز دگرباره مهرگان بدر آمد
جشن فریدون آتبین ببر آمد،
منوچهری،
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسرآتبین،
سنائی،
خاصۀ سیمرغ کیست جز پدر روستم
قاتل ضحاک کیست جز پسر آتبین ؟
خاقانی،
و مصحف آن آبتین است، و در برهان نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آمده است
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازندموجودشده و پیداگردیده و بهم رسیده باشد، (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست، آن قدر چیز که در آستینگنجد، طریقه راه، دهانه خیک و مشک و مانند آن. یاآستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول. یا در آستین کردن، نفع بردن سود بردن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که تن مرده را بعد از غسل دادن بدان خشک کنند، کاغذ آب خشک کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگین
تصویر آبگین
مائی دارای طبیعت آب، آبکی آبدار، آینه آیینه مرآت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتین
تصویر آتین
بلغت زنده وپازندبمعنی موجود شده وپیدا گردیده وبهم رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتبین
تصویر آتبین
نام پدر فریدون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبچین
تصویر آبچین
حوله، پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند، کاغذ آب خشک کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، مقدار چیزی که در آستین جا شود، طریقه، راه
آستین بالا زدن: کنایه از همت کردن، اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
دیدن خود در آب روشن تندرستی بود دیدن خود در آب تیره صدقه دهد گویند: 1ـ اگر خواب ببینید در آبی زلال آب تنی می کنید علامت آن است که شادیهای بسیار ولی زودگذر وارد زندگی شما خواهد شد. 2ـ اگر خواب ببینید در آبی گل آلود شنا می کنید، علامت آن است که باید به انتظارتجربه اندوهباری بنشینید. 3ـ اگر خواب ببینید کودکان در آب زلالی آب تنی می کنند، علامت آن است که افرادی مقتدر از شما حمایت خواهند کرد. 4ـ اگر زنی خواب ببیند در آبی پاکیزه ولی کف آلود شنا می کند، علامت آن است که به زودی بزرگترین آرزوی قلبی خود را به دست می آورد. یوسف نبی (ع)
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بلند: افتخار کوتاه: ضرر گشاد: خشم شد. 2ـ دیدن خواب رفاه و ثروت برای زنان، نشانه آن است که به لذتهای فریبنده و ناپایدار دست خواهند یافت، این خواب هشداری است برای زنان تا به جستجوی عشقی حقیقی در زندگی خود باشند. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اوسی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی