جدول جو
جدول جو

معنی آباژور - جستجوی لغت در جدول جو

آباژور
سرپوش پارچه ای، چوبی، کاغذی و مانند آنکه روی چراغ قرار می گیرد تا از پخش شدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند، چراغ پایه داری که دارای این نوع سرپوش باشد
تصویری از آباژور
تصویر آباژور
فرهنگ فارسی عمید
آباژور
فرانسوی سایبان سایه شکن سر پوشی که روی چراغ نهند تا نور را بپایین افکند
فرهنگ لغت هوشیار
آباژور
حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند
تصویری از آباژور
تصویر آباژور
فرهنگ فارسی معین
آباژور
سایبان، سایه شکن، نورتاب
تصویری از آباژور
تصویر آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
آباژور
آباژور آشنایی عاشقانه زودگذر و بعضی از معبران گفته اند دلیل کند که زن جادویه وی را حاصل گردد و آن زن حرام خوار و بی دیانت بود و اگر بیند که در آبخانه بول و غائط همی کرد، دلیل کند که درجمیع مال غریق بود. اگر بیند که کسی در چاه آبخانه خود افتد دلیل کند مال خویش را هزینه کند و اگر بیند که در آنجا بیفتاد یا درچاه آبخانه بیفتاد، دلیل کند که مال کسی به غضب ستاند و اگر بیند کهب یفتاد و دست و پایش شکست، دلیل کند که بلای سخت بدو رسد. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
روزی، بهره، نصیب، قسمت، جای زیست و اقامت، جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه، برای مثال از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی - ۲/۲۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب کور
تصویر آب کور
آنکه از آب بی بهره است، آنکه به کسی آب ندهد، خسیس، لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماتور
تصویر آماتور
کسی که به خاطر میل و علاقۀ شخصی و نه برای کسب درآمد، در یکی از رشته های هنری، ورزشی یا فنی فعالیت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانور
تصویر زبانور
زباندار، سخنگو، سخنور، فصیح، زبان آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
آنکه کارش آباد کردن است، آباد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ وَ)
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی خوانند. (برهان قاطع). مرغ شب پره که در شب پیدا شود. (فرهنگ رشیدی). مرغ عیسی. (آنندراج). شب پره. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
رباخوار. رباخواره:
رباخواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش.
نظامی.
و رجوع به رباخوار و رباخواره و ربا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از سه آبراهۀ رودطاب در حدود فارس، و نام دیگر آن آب شولستان است
لغت نامه دهخدا
(بِ خوَرْ / خُرْ)
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد و یا توان برداشت. ورد. مورد. مشرب. منهل. شریعه. مشرع. عطن. معطن. مشربه. شرعه. حوض. آبخور. سرچشمه. آبشخوار: الملحاح، آن شتر که از آبشخور (عطن. معطن) واتر نیاید. (السامی فی الاسامی).
جهان دار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ.
فردوسی.
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آید گوزن و پلنگ.
فردوسی.
چرا گاه این گاو بدتر نبود
هم آبشخورش نیز کمتر نبود
بپستان چنان خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
گیا نیست و آبشخور چارپای
فرود آمدن را نیابی تو جای.
فردوسی.
همان از دل پاک و پاکیزه کیش
به آبشخور آری همی گرگ و میش.
فردوسی.
، منزل. مقام. موطن:
ببهرام داد آن زمان دخترش
بدان تا بچین باشد آبشخورش.
فردوسی.
بتوران زمین زادی از مادرت
همانجابد آرام و آبشخورت.
فردوسی.
بدو گفت رستم ترا کهترم
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
دستش نگیرد حیدرم دستم نگیرد عمّرش
رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش.
ناصرخسرو.
، نصیب. قسمت. روزی:
یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
وگر هیچ رنج آیدت بگذرم
ز جای دگر جویم آبشخورم.
فردوسی.
ما برفتیم تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از آماتور
تصویر آماتور
فرانسوی ریژکار
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و بازگشت. درمورد ابلیطی که برای مسافرت بنقطه ای و بازگشتن از آن بمبدا خریده می شود اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباژور ساز
تصویر آباژور ساز
آنکه آباژور سازد سازنده آباژور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کور
تصویر آب کور
فاقد آب آنکه از آب بی نصیب است، ناسپاس حق ناشناس نمک بحرام
فرهنگ لغت هوشیار
ساختن آباژور، شغل و عمل آباژور ساز، دکان ومغازهای که در آن آباژور سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکور
تصویر آبکور
بی خیر و برکت، نمک ناشناس، نان کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
نصیب، بهره، جای اقامت و زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
((بِ خُ))
جای خوردن یا برداشتن آب، ظرف آبخوری، منزل، مقام، بهره، قسمت، سرنوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب کور
تصویر آب کور
خسیس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه ای (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارور
تصویر بارور
حاصلخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
معمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکاژور
تصویر آکاژور
بلادر، بلادور، سرخه دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماتور
تصویر آماتور
تازه کار، دوست کار، ناپیشه کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبشخور
تصویر آبشخور
منبع
فرهنگ واژه فارسی سره
دوستدار، غیرحرفه ای
متضاد: حرفه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنزیل خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که از آب شور بسیار خورد، دلیل کند که عمرش کوتاه بود و معشیت وی بد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتعی جنگلی درحومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گوژپشت
فرهنگ گویش مازندرانی