جدول جو
جدول جو

معنی tellen - جستجوی لغت در جدول جو

tellen
حساب کردن، برای شمارش، شمارش کردن
دیکشنری هلندی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ورم کردن، متورّم شدن
دیکشنری هلندی به فارسی
پر شده
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
عبوس
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به ندرت
دیکشنری هلندی به فارسی
قایق رانی کردن، قایقرانی
دیکشنری هلندی به فارسی
پر کردن
دیکشنری هلندی به فارسی
اراده داشتن، خوٰاستن
دیکشنری هلندی به فارسی
یادآوری، حافظه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
فروشنده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرمانده کمکی، ستوان
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
شیر دوشیدن، دوشیدن
دیکشنری آلمانی به فارسی
آزمایش کردن، تست کنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
دزدی کردن، سرقت، دزدیدن
دیکشنری آلمانی به فارسی
اردوگاه زدن، کمپینگ
دیکشنری آلمانی به فارسی
اراده داشتن، خوٰاستن
دیکشنری آلمانی به فارسی
زوزه کشیدن، پارس کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
زین گذاشتن، زین
دیکشنری فرانسوی به فارسی
قرار دادن، محل
دیکشنری آلمانی به فارسی
چرخیدن
دیکشنری هلندی به فارسی
پارس کردن، خلیج، ناله کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
تقسیم کردن، تقسیم
دیکشنری آلمانی به فارسی
شیب دادن، شیب
دیکشنری هلندی به فارسی
زنگ زدن، تماس بگیرید
دیکشنری هلندی به فارسی
صورت، شمارنده
دیکشنری هلندی به فارسی
بلند کردن، بالابر، بالا بردن
دیکشنری هلندی به فارسی
موج دار کردن، امواج
دیکشنری آلمانی به فارسی
پر کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
زوزه کشیدن، گریه کن، گریه کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
زوزه کشیدن، زوزه بکش
دیکشنری آلمانی به فارسی
کمک کردن، کمک کند
دیکشنری آلمانی به فارسی
درمان کردن، شفا دهد
دیکشنری آلمانی به فارسی
کمبود داشتن، خانم
دیکشنری آلمانی به فارسی
افتادن، سقوط، به زمین افتادن، زمین خوردن، سقوط کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
جیغ زدن، فریاد زدن
دیکشنری هلندی به فارسی