معنی taggen - جستجوی لغت در جدول جو
taggen
برچسب زدن
ادامه...
بَرچَسب زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
tasten
دست زدن به، دست زدن
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دَست زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
jagen
شکار کردن، شکار
ادامه...
شِکار کَردَن، شِکار
دیکشنری هلندی به فارسی
wagen
جرأت داشتن، جرأت، ماجراجویی کردن
ادامه...
جُرأت داشتَن، جُرأت، ماجَراجویی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
sagen
گفتن، بگو
ادامه...
گُفتَن، بِگو
دیکشنری آلمانی به فارسی
nagen
جویدن
ادامه...
جَویدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
zagen
ارّه کردن، ارّه ها
ادامه...
اَرِّه کَردَن، اَرِّه ها
دیکشنری هلندی به فارسی
wagen
جرأت داشتن، سبد خرید
ادامه...
جُرأت داشتَن، سَبَد خَرید
دیکشنری هلندی به فارسی
jagen
تعقیب کردن، شکار، شکار کردن
ادامه...
تَعقِیب کَردَن، شِکار، شِکار کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
leggen
گذاشتن، قرار دادن
ادامه...
گُذاشتَن، قَرار دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
joggen
دویدن آرام، دویدن
ادامه...
دَویدَن آرام، دَویدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
loggen
ثبت کردن، ورود به سیستم
ادامه...
ثَبت کَردَن، وُرُود بِه سیستِم
دیکشنری هلندی به فارسی
Saugen
مکش، مکیدن
ادامه...
مَکِش، مَکیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
saugen
مکیدن
ادامه...
مَکیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tanken
سوخت رساندن، سوخت گیری
ادامه...
سوخت رِساندَن، سوخت گیری
دیکشنری هلندی به فارسی
vangen
گرفتار کردن، گرفتن، دستگیر کردن، تور انداختن، به دام انداختن
ادامه...
گِرِفتار کَردَن، گِرِفتَن، دَستگیر کَردَن، تور اَنداختَن، بِه دام اَنداختَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Ragged
پاره پاره، ژنده پوش
ادامه...
پارِه پارِه، ژِندِه پوش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Jagged
دندانه دار
ادامه...
دَندانِه دار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
hangen
آویزان بودن، آویزان کردن، افتادن
ادامه...
آویزان بودَن، آویزان کَردَن، اُفتادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
tragen
پوشیدن، حمل کنید، حمل کردن
ادامه...
پوشیدَن، حَمل کُنید، حَمل کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tanzen
رقصیدن
ادامه...
رَقصیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tarnen
پنهان کردن، استتار
ادامه...
پِنهان کَردَن، اِستِتار
دیکشنری آلمانی به فارسی
tasten
دست زدن به، دکمه ها
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دُکمِه ها
دیکشنری آلمانی به فارسی
taufen
تعمید دادن، غسل تعمید دادن، مسیحی کردن
ادامه...
تَعمِید دادَن، غُسلِ تَعمید دادَن، مَسیحی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
zeggen
گفتن، بگو
ادامه...
گُفتَن، بِگو
دیکشنری هلندی به فارسی
Stagger
ناپایدار بودن، تلو تلو خوردن
ادامه...
ناپایدار بودَن، تِلو تِلو خُوردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
joggen
دویدن آرام، دویدن
ادامه...
دَویدَن آرام، دَویدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
baggern
گودال کندن، لایروبی
ادامه...
گودال کَندَن، لایروبی
دیکشنری آلمانی به فارسی
tangent
حاشیه ای، مماس
ادامه...
حاشیِه ای، مُماس
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fangen
تور انداختن، گرفتن، دستگیر کردن، گرفتار کردن
ادامه...
تور اَنداختَن، گِرِفتَن، دَستگیر کَردَن، گِرِفتار کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
agen
نماینده، عامل
ادامه...
نَمَایَندِه، عامِل
دیکشنری اندونزیایی به فارسی