معنی operasi - جستجوی لغت در جدول جو
operasi
عملیّات
ادامه...
عَمَلیّات
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
operar
عمل کردن، عمل کنند
ادامه...
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنَند
دیکشنری پرتغالی به فارسی
secara operasional
به طور عملیّاتی، به صورت عملیّاتی
ادامه...
بِه طُورِ عَمَلیّاتی، بِه صورَتِ عَمَلیّاتی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
pre operasi
قبل از عمل، قبل از عملیّات
ادامه...
قَبل اَز عَمَل، قَبل اَز عَمَلیّات
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
pasca operasi
پس از عمل جرّاحی، پس از عمل
ادامه...
پَس اَز عَمَل جَرّاحی، پَس اَز عَمَل
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
mengoperasikan
عمل کردن، عمل کنند
ادامه...
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنَند
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
dapat dioperasikan
قابل عمل، قابل بهره برداری است
ادامه...
قابِلِ عَمَل، قابِل بَهرِه بَرداری اَست
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
operasional
عملیّاتی
ادامه...
عَمَلیّاتی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
parasi
انگلی، بلوف
ادامه...
اَنگَلی، بُلُوف
دیکشنری سواحیلی به فارسی
serasi
سازگار، هماهنگ
ادامه...
سازِگار، هَماهَنگ
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
iterasi
تکرار
ادامه...
تِکرَار
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
operar
عمل کردن، عمل کنند
ادامه...
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنَند
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
operare
عمل کردن، عمل کنند
ادامه...
عَمَل کَردَن، عَمَل کُنَند
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
operatic
اپرایی، اپرا
ادامه...
اُپِرایی، اُپِرا
دیکشنری سواحیلی به فارسی
operativ
به طور عملیّاتی، عملیّاتی
ادامه...
بِه طُورِ عَمَلیّاتی، عَمَلیّاتی
دیکشنری آلمانی به فارسی
operatie
عملیّات
ادامه...
عَمَلیّات
دیکشنری هلندی به فارسی
operatik
اپرایی، عملیّاتی
ادامه...
اُپِرایی، عَمَلیّاتی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
moderasi
میانه روی، اعتدال
ادامه...
میانِه رَوی، اِعتِدال
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
tidak dapat dioperasikan
غیرفعّال، غیر قابل اجرا
ادامه...
غِیرِفَعّال، غِیرِ قابِلِ اِجرا
دیکشنری اندونزیایی به فارسی