معنی melken - جستجوی لغت در جدول جو
melken
شیر دوشیدن، دوشیدن
ادامه...
شیر دوشیدَن، دوشیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
melken
شیر دوشیدن، دوشیدن
ادامه...
شیر دوشیدَن، دوشیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
deuken
فرو رفتن، فرورفتگی ها
ادامه...
فُرو رَفتَن، فُرورَفتِگی ها
دیکشنری هلندی به فارسی
bellen
زنگ زدن، تماس بگیرید
ادامه...
زَنگ زَدَن، تَماس بِگیرید
دیکشنری هلندی به فارسی
mokken
ترشرویی، اخم می کند
ادامه...
تُرُشرُویی، اَخم مِی کُند
دیکشنری هلندی به فارسی
tellen
حساب کردن، برای شمارش، شمارش کردن
ادامه...
حِساب کَردَن، بَرایِ شُمارِش، شُمارِش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
selten
کم یاب، به ندرت، نادر
ادامه...
کَم یاب، بِه نُدرَت، نادِر
دیکشنری آلمانی به فارسی
wellen
موج دار کردن، امواج
ادامه...
مُوج دار کَردَن، اَمواج
دیکشنری آلمانی به فارسی
wecken
برانگیختن، بیدار شو، بیدار کردن
ادامه...
بَراَنگیختَن، بیدار شُو، بیدار کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
denken
فکر کردن، فکر کن
ادامه...
فِکر کَردَن، فِکر کُن
دیکشنری هلندی به فارسی
necken
آزار دادن، اذیّت کردن
ادامه...
آزار دادَن، اَذیَّت کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
delven
معدن استخراج کردن، معدن
ادامه...
مَعدَن اِستِخراج کَردَن، مَعدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
mikken
هدف گذاری کردن، هدف
ادامه...
هَدَف گُذاری کَردَن، هَدَف
دیکشنری هلندی به فارسی
keuken
آشپزخانه ای، آشپزخانه
ادامه...
آشپَزخانِه ای، آشپَزخانِه
دیکشنری هلندی به فارسی
jeuken
خارش داشتن، خارش
ادامه...
خارِش داشتَن، خارِش
دیکشنری هلندی به فارسی
lekken
نشت کردن، نشت
ادامه...
نَشت کَردَن، نَشت
دیکشنری هلندی به فارسی
smelten
ذوب شدن، ذوب شود
ادامه...
ذُوب شُدَن، ذُوب شَوَد
دیکشنری هلندی به فارسی
bleken
سفید کردن
ادامه...
سِفید کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
hellen
شیب دادن، شیب
ادامه...
شیب دادَن، شیب
دیکشنری هلندی به فارسی
zelden
به ندرت
ادامه...
بِه نُدرَت
دیکشنری هلندی به فارسی
welken
خشک شدن، پژمرده شدن
ادامه...
خُشک شُدَن، پَژمُردِه شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
merken
مارک گذاری کردن، متوجّه شدن
ادامه...
مارک گُذاری کَردَن، مُتِوَجِّه شُدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
helfen
کمک کردن، کمک کند
ادامه...
کُمَک کَردَن، کُمَک کُنَد
دیکشنری آلمانی به فارسی
Weaken
ضعیف کردن، ضعیف شدن
ادامه...
ضَعیف کَردَن، ضَعیف شُدَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bellen
پارس کردن، خلیج، ناله کردن
ادامه...
پارس کَردَن، خَلیج، نالِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
denken
فکر کردن، فکر کن
ادامه...
فِکر کَردَن، فِکر کُن
دیکشنری آلمانی به فارسی
werken
کار کردن
ادامه...
کار کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
helpen
کمک کردن، برای کمک کردن
ادامه...
کُمَک کَردَن، بَرایِ کُمَک کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
wekken
برانگیختن، بیدار شو
ادامه...
بَراَنگیختَن، بیدار شُو
دیکشنری هلندی به فارسی
lecken
لیسیدن
ادامه...
لیسیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
messen
اندازه کردن، اندازه گیری، اندازه گرفتن، اندازه گیری کردن
ادامه...
اَندازِه کَردَن، اَندازِه گیری، اَندازِه گِرِفتَن، اَندازِه گیری کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
meiden
اجتناب کردن، اجتناب کنید، پرهیز کردن
ادامه...
اِجتِناب کَردَن، اِجتِناب کُنید، پَرهیز کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
senken
پایین آوردن، کاهش دهد
ادامه...
پایین آوَردَن، کاهِش دَهَد
دیکشنری آلمانی به فارسی
zelten
اردوگاه زدن، کمپینگ
ادامه...
اُردوگاه زَدَن، کَمپینگ
دیکشنری آلمانی به فارسی
smeken
درخوٰاست کردن، التماس کردن
ادامه...
دَرخوٰاست کَردَن، اِلتِماس کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی