جدول جو
جدول جو

معنی غین - جستجوی لغت در جدول جو

غین
نام واج «غ»
حجاب، پوشش، شوریدن دل، پراکنده دل شدن
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، سحاب، غمام، میغ، غمامه
تصویری از غین
تصویر غین
فرهنگ فارسی عمید
غین
موضعی است تب ناک، منه المثل: هو آنس من حمی الغین، یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نام جایی است که بیماری تب در آنجا بسیار باشد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غین
زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید، غینه، (منتهی الارب) (آنندراج)، در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینه آمده است
لغت نامه دهخدا
غین
جمع واژۀ اغین و غیناء: له اشجار غین، یعنی درختانی سبز و بلند دارد، (از اقرب الموارد)، رجوع به اغین و غیناء شود
لغت نامه دهخدا
غین
ابر، تشنگی، تیرگی ریم، زرد آب
تصویری از غین
تصویر غین
فرهنگ لغت هوشیار
غین((غَ))
بیست و دومین حرف از الفبای فارسی، کنایه از بلبل، چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند
تصویری از غین
تصویر غین
فرهنگ فارسی معین
غین((غَ یا غ))
شوریدن دل، ابری شدن آسمان، مشغول کردن چیزی ذهن را، غلبه کردن شهوت بر دل کسی، تشنه بودن
تصویری از غین
تصویر غین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آین
تصویر آین
(دخترانه و پسرانه)
آیین، دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
فرهنگ نامهای ایرانی
(غَ نَ)
درختستان بی آب. (منتهی الارب). درختان بی آب. (آنندراج). درختان درهم رفتۀ بی آب. و اگر آب داشته باشد غیضه است، الغینه الشجراء، به همان معنی مذکور یعنی درختان درهم رفتۀ بی آب است، چنانکه گویند: الغیضه الخضراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ مُ رَبْ بَ)
نام حرف غین چون بدین صورت ’غ’ نویسند
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ)
قله ای است در بالای کوه ثبیر که مشرف بر مکه است. باهلی گوید: غینا ثبیر، قلۀ ثبیر است و آن را غینا (بی همزه) مینامند و آن سنگی قبه وار است. (از معجم البلدان). قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه که عبارتند از:ثبیر غینا، ثبیر الاحدب، ثبیر الاعرج، ثبیر الزنج، ثبیر الخضراء، ثبیر النصع و ثبیر الاثبره. (از تاج العروس) (اقرب الموارد). ابوجندب هذلی گوید:
لقد علمت هذیل ان جاری
لدی اطراف غینا من ثبیر
احض فلا اجیر و من اجره
فلیس کمن یدلی بالغرور.
(از معجم البلدان).
رجوع به تاج العروس ج 9 ص 297 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یاقوت در معجم البلدان بهمین صورت نقل کرده و پس ازآن از قول ’باهلی’ غینا آورده است و در تاج العروس نیز غینا (بالقصر) ضبط شده است. رجوع به غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: صحیح آن عیناء به عین مهمله است - انتهی. رجوع به عیناء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شجره غیناء، درختی بسیارشاخ. (مهذب الاسماء). درخت سبز بسیاربرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی که برگهای آن سبز و شاخه هایش درهم رفته باشند. (از اقرب الموارد). ج، غین. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، درخت بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ئُلْ جَ دی دَ)
غینیاالجدیده. جزیره بزرگی است که در شمال استرالیا واقع است. همان گینۀ جدید یا گینۀ نو است. رجوع به گینۀ جدید، گینۀ نو، معجم البلدان چ 1325 هجری قمری ج 2 ذیل ص 296 و اعلام المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ جِ)
دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه و 9هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 948 تن و شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از زه آب رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن، انگور، میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی اتومبیل رفت و آمد میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جای جوشش آب چشمه و چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). منبع آب در چاهها و چشمه ها. (از اقرب الموارد) ، بحر ذوغینف، دریای باغینف (منتهی الارب) ، یعنی دریایی که دارای ماده و منبع است. بحر ذوغینف، ای ذوماده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زمینی است بشام. (منتهی الارب). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان). در اعلام المنجد آمده: الغینه قریه ای است در کسروان از کشور لبنان. آثار قدیمی دارد که از پرستش مردم فینیقیه به لادونیس یا تموز حکایت می کند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک که در 30هزارگزی جنوب کمیجان، سر راه عمومی کمیجان به خنداب قرار دارد. دامنه و سردسیر است. سکنۀ آن 383 تن شیعه اند و به زبانهای ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و اندکی میوه و شغل اهالی زراعت و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی از خنداب اتومبیل میتوان برد. چشمه در وسط آبادی واقع است و آب آن مختصر گرم و دارای خواص طبی است و بوی گوگرد میدهد. مسیر جویهای منشعب از چشمه بواسطۀ رسوبات آب پس از چند سالی مانند سنگ میبندد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه برود از مردار. (مهذب الاسماء). زرداب و ریم که از مردار پالاید. (منتهی الارب). زرداب و ریم، و بقولی آنچه از مرده جاری شود، یا چیزی که از جیفه درآید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نا)
قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان بصورت غیناء و غینا و صاحب تاج العروس بصورت غینا، آورده است و صورت غینی ̍ در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غیناء و غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غِیْ یُ)
موضعی است به یمامه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). اعشی گوید:
حتی تحمل منه الماء تکلفه
روض القطا فکثیب الغینه السهل.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بین
تصویر بین
وسط، میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینا
تصویر غینا
درخت تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینف
تصویر غینف
آبخیز، چشمه، چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینه
تصویر غینه
درختان بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
وام، قرض مذهب، کیش، آیین، طاعت و نام فرشته ای که به محافظت قلم مامور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بین
تصویر بین
میان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیظ
تصویر غیظ
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیر
تصویر غیر
جز، نا، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین
تصویر دین
بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای غرش شیر یا هر حیوان وحشی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
غرش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تودار، ادرک سرحنایی، اخمو
فرهنگ گویش مازندرانی