جدول جو
جدول جو

معنی بتله - جستجوی لغت در جدول جو

بتله(اِ)
بریدن چیزی را و منه طلقها بتله، جدا کردن آن را از غیرو ممتاز ساختن. (منتهی الارب). جدا کردن. (آنندراج). و رجوع به بتل و تبتیل شود، قبه. گوی سر عصا و قمچی. (برهان قاطع). سر تازیانه و جز آن. (فرهنگ رشیدی). گیره یا چیز گردی که سر چماق و شلاق قرار میدهند. (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) ، دسته و قبضه، گره ساقۀ گیاه. (ناظم الاطباء) ، سنگ درازی که بدان دارو سایند و آن را به عربی مقمع خوانند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و آن را بته نیزگویند. (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سنگ صلابه. سنگ درازی که در آن داروها را می سایند و صلابه میکنند. (ناظم الاطباء) ، هاون سنگی. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) ، دبه که در آن روغن ریزند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع). دبۀ روغن و شیشۀ گلاب. دبۀ روغن ریز و آنچه گلاب در آن اندازند. (شرفنامۀمنیری) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخله
تصویر بخله
تخم خرفه، خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باله
تصویر باله
بال، بال کوچک،
در علم زیست شناسی اندام ها یا پره های بدن ماهی که به کمک آن ها شنا می کند
رقص یک نفری یا دسته جمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط به وسیلۀ ژست ها و حرکات خود ادا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتله
تصویر قتله
قاتل ها، کسانی که دیگران را بکشند، کشنده ها، جمع واژۀ قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسله
تصویر بسله
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقله
تصویر بقله
مؤنث واژۀ بقل، سبزی، تره بار، دانه، میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهله
تصویر بهله
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذله
تصویر بذله
سخن نغز و فرح آور، لطیفه، شوخی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ لَ)
زن گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ل لْ لَ)
خیر. نیکویی. لاتبلک عنه باله، یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بلال
لغت نامه دهخدا
رازی گوید آن نباتی است دشتی وشاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را ازنباتها، عرب او را زغب گوید و زغب آن مویهای خرد باشد که بر جوجۀ مرغ باشد در وقتی که از بیضه بیرون آید، و هم رازی گوید باله به اسطوخودوس مشابهت دارد به رنگ و بوی. (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی)
ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند، (از تاج العروس)،
- بالۀ لطمیّه، گاو عنبر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بالت. نوعی رقص دسته جمعی. رقص با گروه. رقص دسته جمعی که قسمتی از آداب و عادات جمعی را نشان دهد. اساس باله است این رقصها در بین ملل از ایام قدیم رواج داشت، مثلا هندوستان توانسته است رقصهای خود را از هزاران سال پیش تا کنون حفظ کند و آنرا بهمان صورتی که در افسانه ها، خدایان به ’بهار اتامونی’ آموخته اند نگاهدارد. رقص های یونان قدیم به صورت اصلی البته باقی نمانده ولی نقاشیها و کتیبه هایی هست که گوشه ای از آن را مجسم میکند، هنر رقص در همه ازمنه به منزلۀ عنصر لازمی برای تربیت عمومی و خوش آهنگی یعنی کمال در وزن مورد توجه بود و رقص عالی ترین فضیلت روح بشمار میرفت. در روم قدیم نیز رقص در ابتدا جنبۀ مذهبی و تشریفاتی داشت، ولی کم کم عشق آنان به هنر نمایش و بازیهای خونین سیرک، رقص را در نزد آنان در درجۀ دوم قرار داد. اما بهرحال در همه اعصار رقص یک نوع وسیلۀ تسلی بشمار میرفت. دهقانان بینوایی خود را با رقص فراموش میکردند و ارباب اضطراب احتمالی از دست دادن قدرت خود را، رقصهای قرون هیجدهم و نوزدهم به دو نوع تقسیم میشد: رقصهایی که در آن جست و خیز وجود داشت ’رقص بلند’خوانده میشد و خلاف آن ’رقص کوتاه’. پادشاهان اروپائی اغلب به رقص ها اهمیت میدادند. لویی چهاردهم در رقص مهارت بسیار داشت و هم او بود که در سال 1661 میلادی یک مؤسسۀ پادشاهی ’رقص’ در پاریس تشکیل داد. نهضت رمانتیسم در مکتب رقص و نمایش نیز تأثیر فراوان کرد، باله در واقع رقصی است که سرگذشتی را بیان میدارد و یا استعاره را می پروراند و گویای هیجان قلبی میشود وبوسیلۀ حرکات لطیف و ظریف و زندۀ خود تجرید شورانگیز موسیقی را بخاطر می آورد. (از مجلۀ موسیقی دورۀسوم، شمارۀ 2 صص 29- 39). باید توجه داشت که رقص با باله تفاوت دارد، رقص از نظر خاصی یک پدیدۀ فیزیولوژیک و در عین حال روانی است که به وسیلۀ آن موجودات انسانی، موقتاً شخصیت فردی خود را کنار میگذارندو تسلیم یک احساس اجتماعی و عمومی می کنند که با وزن و ضرب انتقال می یابد. از چنین رقصی، نزد همه ملل، از بدوی ترین تا ممتدترین آنان، در همه زمانها نشان واثری میتوان یافت. رقص به مفهومی که گذشت، وزن را با حرکات بدن که در حقیقت ترجمان آن است، بهم می آمیزد. باله، برعکس، هنری است که اصل آن مدیون موسیقی است. پیدایش ’باله’ یا هنر رقص تاریخ و سرگذشتی مشخص دارد. در ایتالیا همزمان با نهضت هنری و ادبی قرن پانزدهم به وجود آمد و پیدایش آن معاصر با دوره ایست که ’پولی فونیک’ تغییرات بسیار مهمی از لحاظ ’ریتم’ در موسیقی پدید آورد. هنر باله، از یک قرن پیش در اروپا وامریکا نفوذ بسیار یافت، تا بدان حد که در سالهای اخیر، در زبانهای اروپایی اصطلاح تازه ای پدید آمده است بصورت باله تومن که مفهوم آن ’علاقه مند به باله’ می باشد و این خود حاکی از عمومیت و استقبال روزافزون عامه از هنر رقص است. برنامه های بالۀ اپراهای مهم دنیا از جمله اپرای پاریس روز بروز سهمی از برنامه های غنایی و اپرایی آنها را بخود تخصیص میدهد و آهنگسازان نیز بیش از پیش هنر خودرا در خدمت این وسیلۀ بیان هنری بکار می اندازند.
باله های کلاسیک، چون ژیزل، از صد سال پیش تاکنون همچنان باموفقیت روزافزون بر روی صحنه می آیند. با ایجاد شاهکارهایی چون ’کویلیا’ و ’سیلویا’، دورۀ جدیدی در تاریخ باله پدید می آید که خصوصیت مهم آن اهمیت و ارزش هنری موسیقی باله می باشد. تا چندی پیش کمتر موسیقیدان بزرگی به هنر رقص توجه می داشت و هنررقاص و رقص نویسی (کورگراف) بیش از هر چیز مورد توجه قرار داشت. بتدریج، ایجاد یک باله محصول همکاری نزدیک موسیقیدان و رقص نویس و نویسندۀ متن و مضمون باله گردید و بدین طریق آثاری به وجود آمد که در آنها موسیقی دان محدود به تهیۀ اوزان متناسب با رقص محدود نمی شد، بلکه لازم می آمد که موسیقیدان در عین حال قطعۀموسیقیی که ارزش هنری مستقلی چون یک سنفونی داشته باشد بنویسد. در باله هم، همچون همه رشته های هنر، عوامل و اجزایی را که اثر هنری را به وجود می آوردند باید به اعتدال بکار بست و کار و هنر هیچکدام از کسانی که باله ای را بوجود می آورند مانند رقص نویس، آهنگسازو داستان نویس نباید کار و هنر دیگری را تحت الشعاع قرار دهد. (از مجلۀ موسیقی شمارۀ 9 دورۀ سوم ص 43 و 49). و نیز رجوع به رقص شود، چلچله، خفاش. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر دیده نشد و محتمل است تصحیف بالوایه باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
بلاهت ورزیدن و بر اثر آن اقدام بر عملی کردن که زیان مردم را در برداشته باشد. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ لَ)
مبتل. رجوع به مبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ لَ)
امراءه مبتله، زن جمیله، گویا که جامۀ حسن بر بدنش بریده اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). این صفت برای مرد به کار نمی رود و این مبنی بر سماع است. (از اقرب الموارد) ، زن تمام خلقت میانه جسامت. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، زنی که در عضوهایش نرمی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسله
تصویر بسله
دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعله
تصویر بعله
بد پوش زن بله بلی آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتله
تصویر کتله
توده، همرایان کتله در فارسی: خشخاش تیغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتله
تصویر قتله
جمع قاتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخله
تصویر بخله
خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطله
تصویر بطله
زن دلیر وشجاع ودلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغله
تصویر بغله
قاطر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
منشور پادشاهان، قباله خانه و باغ و مانند آن. پیکانی که مانند بیل سازند، پاروی کشتیبانان
فرهنگ لغت هوشیار
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببله
تصویر ببله
سلم، کیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود، نمایش توأم با موسیقی و رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذله
تصویر بذله
((بَ لِ))
شوخی، لطیفه
فرهنگ فارسی معین
((بَ لِ))
دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیله
تصویر بیله
((لِ))
پیکانی که مانند بیل می ساختند، پارو
فرهنگ فارسی معین