جدول جو
جدول جو

معنی اعتلا - جستجوی لغت در جدول جو

اعتلا
بلندپایه شدن، بر دیگری برتری یافتن
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
فرهنگ فارسی عمید
اعتلا
بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی رفتن، چیرگی یافتن بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی بر آمدن، بلندی برتری
فرهنگ لغت هوشیار
اعتلا
بالندگی، بهبود
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتلا
برتری، پیشرفت، ترفیع، ترقی، تعالی، توسعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن، بیداد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن، بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش بهتر است.
مولوی.
گر ستودی اعتناق او بدی
ور نکوهیدی فراق او بدی.
مولوی.
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق.
مولوی.
جور زمانه پیش من آری و درد دل
جای دگر روی بتماشا و اعتناق.
سعدی.
، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(یَ بَ)
بلند شدن. (منتهی الارب) (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علو. (المصادر زوزنی) ، اضطراب کردن در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کار اضطراب کردن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن بر کاری، بکار آوردن، آبادان کردن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
گرفتن آتش زنه از درخت ناشناخته که آتش دهد یا نه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آتش زنه از درخت گرفتن بدون آن که بداند آتش افروزد یا نه. (از اقرب الموارد) ، کف برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کف آوردن شیر. (ازاقرب الموارد) ، بجای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بتمام رسیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کامل شدن گیاه. (از اقرب الموارد) ، بالا کشیدن کودک رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قد کشیدن نوجوان. (از اقرب الموارد) ، بالا برآمدن موج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ تَ دَ / دِ)
کشتی گرفتن و کارزار نمودن آغاز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر بیاویختن و کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی). کشتی گرفتن و بقتال پرداختن قوم. (از اقرب الموارد) : اعتلجوا، کشتی گرفتند و... (منتهی الارب). با یکدیگر بیاویختن در جستن و گرفتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علصه گرفتن یعنی چیز مایل به قلت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ’اعتلص منه شیئاً، ای اخذه علصه بالضم و هو الی القله و ما هی’. (منتهی الارب). کلمه ’ما’ در جملۀ ’ما هی’ برای افادۀ قلت در قلت باشد. (از اقرب الموارد). گرفتن علصه بضم اول از او، یعنی مایل بکمی را که نیست بچیزی. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
علف خوردن ستور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). علف خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). علف خوردن چارپایان. (از اقرب الموارد) ، کناره گزیدن، دور شدن از جایی بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ زِ خوا / خا)
عاشق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوست داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عاشق شدن. (المصادر زوزنی). عاشق گشتن. (یادداشت بخط مؤلف). دوست داشتن پسربچه. و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال: اعتلق الغلام، احبه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ)
مشغول داشتن بکاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستم کردن بر کسی، بقهر و باطل گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دو دست بر زمین نهادن، مجامعت کردن، بیوکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(یَ شِ)
پیکار نمودن با کسی و فتنه انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخاصمه کردن با کسی و فتنه بپا کردن. (از اقرب الموارد). این کلمه متعدی است بنفسه و با حرف ’با’نیز متعدی شود. یقال: اعتلطه و به، پیکار نمود با او و فتنه انگیخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن کارها بر کسی، یقال: اعتنت به امور. (منتهی الارب). فرودآمدن کارهای چند بر کسی. (ناظم الاطباء). فرودآمدن بر کسی کارها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجتلا
تصویر اجتلا
در به در کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلا
تصویر ایتلا
ائتلا، سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرهیزیدن، پاسداشت پاس داشت، بیدار ماندن، پیش پرداخت پذیرفتن پیش بها گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتلا
تصویر افتلا
از شیر گرفتن، پروردن، نگاهداشتن، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلا
تصویر استلا
فر بهیدن گوسپندان اندوه به در کردن، شادانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلا
تصویر اختلا
سربریدن، گیاه تازه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
پر شدن، پری، پری شکم، فراوانی خون و اخلاط، رودل، تخمه، نفخ شکم در اثر پر خوردن، بر آمدگی شکم در اثر پر خوری، سنگینی معده در اثر خوردن غذا، عدم هضم به سبب کندی کار معده، اختلال کار باب المعده ،آمایش شکم، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب دیدگی، دچاری، آزمودن، پرسیدن و آگاهی یافتن دچار شدن گرفتار شدن در بلا افتادن، آزمودن امتحان کردن آزمایش کردن، گرفتاری مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلان
تصویر اعتلان
آشکاری پیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
توجه داشتن به امری یا کسی، اهتمام ورزیدن بکاری: توجه داشتن بامری یا کسی، فکر اندیشه توجه
فرهنگ لغت هوشیار
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاق
تصویر اعتلاق
دل باختن، برآویختن معشوق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاف
تصویر اعتلاف
چریدن علف خوردن چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاط
تصویر اعتلاط
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن نبردیدن، بالندگی گیاهان، تپانچه زدن خیزابه (موج)، جنبیدن، توده شدن ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاء
تصویر اعتلاء
((اِ تِ))
برتری یافتن، بلند شدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
((اِ تِ))
بیمار شدن، بهانه آوردن، کسی را به کاری مشغول داشتن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتنا
تصویر اعتنا
پروا، روی آوری، پرداختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتلا
تصویر ابتلا
آلودگی، دچاری، گرفتاری، دچار شدن، دامن گیری
فرهنگ واژه فارسی سره