یکان. یک یک: پس یوسف ایشان را می خرید یگان و دوگان. (ترجمه تفسیر طبری ج 3 ص 788) ، تنها. فرد. منفرد. بی همتا. بی نظیر: هرکه در این دیرخانه مرد یگان است تا به دم صور مست درد مغان است ور به دم صور با هش آید از آن درد نیست مبارز که محبب تن و جان است ذره اگر بی عدد به راه برآید ذره که باشد چو آفتاب یگان است. عطار
یکان. یک یک: پس یوسف ایشان را می خرید یگان و دوگان. (ترجمه تفسیر طبری ج 3 ص 788) ، تنها. فرد. منفرد. بی همتا. بی نظیر: هرکه در این دیرخانه مرد یگان است تا به دم صور مست درد مغان است ور به دم صور با هش آید از آن درد نیست مبارز که محبب تن و جان است ذره اگر بی عدد به راه برآید ذره که باشد چو آفتاب یگان است. عطار
آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی، یگانه، بی همتا، برای مثال ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی - صحاح الفرس - یکان)
آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی، یگانه، بی همتا، برای مِثال ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی - صحاح الفرس - یکان)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 490 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 490 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تثنیۀ ید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). به معنی دست. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) نزد صوفیه عبارت از اسماء متقابلۀ الهی است که به اسماء جلالی و جمالی تفسیر شده است مانند فاعله و قابله مثل قهار و لطیف. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، برخی گفته اند یدان عبارت است از حضرت وجوب و امکان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تثنیۀ ید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). به معنی دست. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفانی) نزد صوفیه عبارت از اسماء متقابلۀ الهی است که به اسماء جلالی و جمالی تفسیر شده است مانند فاعله و قابله مثل قهار و لطیف. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، برخی گفته اند یدان عبارت است از حضرت وجوب و امکان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بیابان. (آنندراج). بیابان و دشت و ویرانه. (ناظم الاطباء) ، آدم صحرایی و بیابانی. (آنندراج) ، جوالیقی ذیل خباء از موی و پشم مینویسد ابوهلال گفته در فارسی یبان است که معرب شده است و سپس گفته اند خباء. رجوع به المعرب ص 134 س 12 شود
بیابان. (آنندراج). بیابان و دشت و ویرانه. (ناظم الاطباء) ، آدم صحرایی و بیابانی. (آنندراج) ، جوالیقی ذیل خباء از موی و پشم مینویسد ابوهلال گفته در فارسی یبان است که معرب شده است و سپس گفته اند خباء. رجوع به المعرب ص 134 س 12 شود
عناصر اربعه باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312) : باد باقی به دولت و عمرش تا موالید و این گیان برجاست، ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)، مخصوص به این فرهنگ است، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به کیانا شود
عناصر اربعه باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312) : باد باقی به دولت و عمرش تا موالید و این گیان برجاست، ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)، مخصوص به این فرهنگ است، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به کیانا شود
قصبۀ مرکز دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 12هزارگزی باختر شهر نهاوند و 8هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب، محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 2600 تن است، آب آن از رود سراب مهم تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات، توتون، حبوب و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان دارد و در تپه مجاور این ده آثار تاریخی قبل از میلادبه دست آمده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قصبۀ مرکز دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 12هزارگزی باختر شهر نهاوند و 8هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب، محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 2600 تن است، آب آن از رود سراب مهم تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات، توتون، حبوب و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان دارد و در تپه مجاور این ده آثار تاریخی قبل از میلادبه دست آمده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 11 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج واقع است. دره و معتدل است و 597 تن سکنه دارد. آبش ازرود خانه چکان. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش بادام و کرچک. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 11 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج واقع است. دره و معتدل است و 597 تن سکنه دارد. آبش ازرود خانه چکان. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش بادام و کرچک. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش فهرج شهرستان بم، واقع در جنوب خاوری فهرج، حدود شمال: دهستان برج اکرم، خاور: شهرستان زاهدان، جنوب: شهرستان جیرفت، باختر: دهستان گنیگی، منطقه ای است جلگه و دارای آب و هوای گرمسیر مالاریایی، آب زراعتی و مشروبی از قنوات و محصول عمده آنجا غلات، پنبه، حنا، لبنیات، خرما و انواع مرکبات وصنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است، دارای 52 آبادی و در حدود هفت هزار تن سکنه است، مرکزآن رحمت آباد است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، 232 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و پنبه است، طایفۀ گرگ علی در این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش فهرج شهرستان بم، واقع در جنوب خاوری فهرج، حدود شمال: دهستان برج اکرم، خاور: شهرستان زاهدان، جنوب: شهرستان جیرفت، باختر: دهستان گنیگی، منطقه ای است جلگه و دارای آب و هوای گرمسیر مالاریایی، آب زراعتی و مشروبی از قنوات و محصول عمده آنجا غلات، پنبه، حنا، لبنیات، خرما و انواع مرکبات وصنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است، دارای 52 آبادی و در حدود هفت هزار تن سکنه است، مرکزآن رحمت آباد است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، 232 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و پنبه است، طایفۀ گرگ علی در این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نُه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، در 42هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و12هزارگزی چشمه سنگی واقع است، کوهستانی است، 910 تن سکنه دارد، از رود خانه گوادر آبیاری میشود، محصولش غلات دیم و لبنیات است، این ده از دو محل به نام چیکان علیا و چیکان سفلی تشکیل شده که به فاصله سه هزارگز از هم واقعند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، در 12 هزارگزی جنوب داران و 5هزارگزی راه داران به آخوره واقع است، و در دامنۀ کوه و سردسیر است و 787 تن سکنه دارد، از رودخانه آبیاری میشود، محصولش غلات و حبوبات و سیب زمینی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، در 42هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و12هزارگزی چشمه سنگی واقع است، کوهستانی است، 910 تن سکنه دارد، از رود خانه گوادر آبیاری میشود، محصولش غلات دیم و لبنیات است، این ده از دو محل به نام چیکان علیا و چیکان سفلی تشکیل شده که به فاصله سه هزارگز از هم واقعند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، در 12 هزارگزی جنوب داران و 5هزارگزی راه داران به آخوره واقع است، و در دامنۀ کوه و سردسیر است و 787 تن سکنه دارد، از رودخانه آبیاری میشود، محصولش غلات و حبوبات و سیب زمینی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 7 هزارگزی جنوب رزن و 2 هزارگزی شوسۀ رزن به همدان که 290 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 7 هزارگزی جنوب رزن و 2 هزارگزی شوسۀ رزن به همدان که 290 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان است و 166 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، نام محلی کنار راه شیروان به بجنورد میان زیارت و سیساب در 253830 گزی مشهد، (از یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان است و 166 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، نام محلی کنار راه شیروان به بجنورد میان زیارت و سیساب در 253830 گزی مشهد، (از یادداشت مؤلف)
ترکی بنگرید به یامان نوعی باداست که اگر بیایدیا کسی بدان مبتلا گردد مایه مرگ او میشود منسوب به یمن یمنی. متعلق به یمن سخته دریمن: یکی زرنام ملک بر نبشته دگر آهن آب داده یمانی. (دقیقی)، از مردم یمن اهل یمن
ترکی بنگرید به یامان نوعی باداست که اگر بیایدیا کسی بدان مبتلا گردد مایه مرگ او میشود منسوب به یمن یمنی. متعلق به یمن سخته دریمن: یکی زرنام ملک بر نبشته دگر آهن آب داده یمانی. (دقیقی)، از مردم یمن اهل یمن
تشتی فلزی که آن با دست و رخت و غیره شویند آبدستان: ز آبدست تو مانند کوثر است لگن اگر ززحمت صرف است آب در کوثر. (معزی 636)، ظرف شب شاشدان، شمعدان: از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یاسمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش پا ک (دیوان کبیر 7: 1)، عود سوز بخور سوز سپند سوز، آتشدان آهنی منقل: چهار پای به زنجیر حادثات کشان همیشه سینه بر آتش بود بسان لگن. (سلمان ساوجی لغ) -6 پارچه ای که دور فانوس کشند جامه فانوس کرته فانوس: مست شد با دور آن زلف را از روی یار چون چراغ روشنی کزوی تو بر گیری لگن. (مواوی لغ) -7 لگن خاصره یا لگن خاصره. حفره ای که از مفصل شدن دو استخوان خاصره و خاجی تشکیل می شود و استخوان دنبالچه که در پایین استخوان خاجی است نیز جزو استخوان های تشکیل دهنده لگن محسوب است. لگن در حقیقت قسمت تحتانی تنه است و توسط تنگه فوقانی به دو قسمت تقسیم می شود: یکی لگن بزرگ در بالا که جزو شکم استء دیگر در خفره لگن کوچک در پایین تنگه. در حفره لگن خاصره قسمتهایی از دستگاه گوارش و دستگاه تناسلی قرار دارند لگن. یا لگن زمردی. آسمان
تشتی فلزی که آن با دست و رخت و غیره شویند آبدستان: ز آبدست تو مانند کوثر است لگن اگر ززحمت صرف است آب در کوثر. (معزی 636)، ظرف شب شاشدان، شمعدان: از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یاسمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش پا ک (دیوان کبیر 7: 1)، عود سوز بخور سوز سپند سوز، آتشدان آهنی منقل: چهار پای به زنجیر حادثات کشان همیشه سینه بر آتش بود بسان لگن. (سلمان ساوجی لغ) -6 پارچه ای که دور فانوس کشند جامه فانوس کرته فانوس: مست شد با دور آن زلف را از روی یار چون چراغ روشنی کزوی تو بر گیری لگن. (مواوی لغ) -7 لگن خاصره یا لگن خاصره. حفره ای که از مفصل شدن دو استخوان خاصره و خاجی تشکیل می شود و استخوان دنبالچه که در پایین استخوان خاجی است نیز جزو استخوان های تشکیل دهنده لگن محسوب است. لگن در حقیقت قسمت تحتانی تنه است و توسط تنگه فوقانی به دو قسمت تقسیم می شود: یکی لگن بزرگ در بالا که جزو شکم استء دیگر در خفره لگن کوچک در پایین تنگه. در حفره لگن خاصره قسمتهایی از دستگاه گوارش و دستگاه تناسلی قرار دارند لگن. یا لگن زمردی. آسمان
خیمه چادر. توضیح فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان) آورده اند و بیت ذیل را از ابوشکور بشاهد آن نقل کرده اند: همه باز بسته بدین ریسمان (آسمان. دهخدا) که بر پرده (برده. دهخدا) بینی بسان کیان. چنانکه کلمه پهلوی نشان میدهد صحیح با گاف پارسی است
خیمه چادر. توضیح فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان) آورده اند و بیت ذیل را از ابوشکور بشاهد آن نقل کرده اند: همه باز بسته بدین ریسمان (آسمان. دهخدا) که بر پرده (برده. دهخدا) بینی بسان کیان. چنانکه کلمه پهلوی نشان میدهد صحیح با گاف پارسی است