جدول جو
جدول جو

معنی یکون - جستجوی لغت در جدول جو

یکون
(یَ)
نوعی از جامه باشد، آن را از حریر الوان بافند. (برهان) (از ناظم الاطباء). جامه ای باشد که از حریر سازند. (صحاح الفرس). جامۀ حریر الوان. (انجمن آرا) (آنندراج) ، یکونه. یکسان. (فرهنگ اسدی) :
تو بیاراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکون.
ابوشعیب (از فرهنگ اسدی).
ابتدا در لغت نامۀ اسدی و سپس در دیگر لغت نامه ها این کلمه را صورتی از یکسان گمان برده اند. بی شبهه این کلمه اکسون است. و در شعر ابوشعیب نیز کلمه را بکسون (= به اکسون) باید خواند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یکونه و یکسون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکسون
تصویر یکسون
برابر، یکسان، یک جور
یک سو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکون
تصویر سکون
قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن، مقابل حرکت، آرامش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکون
تصویر مکون
به وجودآورده شده، به وجود آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکون
تصویر تکون
به وجود آمدن، هستی یافتن، جنبیدن، هستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکون
تصویر مکون
تکوین کننده، به وجودآورنده، هست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکان
تصویر یکان
آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی، یگانه، بی همتا، برای مثال ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی - صحاح الفرس - یکان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکون
تصویر رکون
متمایل شدن به سوی کسی یا چیزی، آرام گرفتن، آرام یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ نَ / نِ)
یگونه. یکسان بود. (لغت اسدی). مخفف یک گونه است که به معنی یکسان و برابر باشد. (آنندراج). یگانه است به معنی یک گونه:
نوز نامرده ای شگفتی کار
راست با مردگان یکونه شدیم.
کسائی.
، موافق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به نسف. (از منتهی الارب) (آنندراج). از قراء نسف و نسف نخشب است نزدیک سمرقند. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُنْ)
ازمردم آتن که اجیر پی سوت نس والی لیدیه گشت و بر ضد داریوش دوم کمک کرد. (ایران باستان ج 2 ص 959 و 965)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یکفن
تصویر یکفن
بی نظیر و کامل در یک فن، متخصص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکان
تصویر یکان
یگانه، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکونه
تصویر یکونه
یک گونه یکسان، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
یکسو کنار: شما را همان به که بیرون شوید سر خویش گیرید و یکسون شوید. (ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکون
تصویر مکون
بوجود آورنده بوجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
آرمیدن، آرامش، آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکون
تصویر تکون
هست شدن، بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آرمیدن آرامش یافتن، اوستامیدن (اطمینان کردن)، گراییدن آسودن آسایش یافتن، آرام گرفتن آرام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیون
تصویر کیون
جمع کین، هلش ها فروتنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکون
تصویر مکون
((مُ کَ وَّ))
به وجود آورده شده، موجود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکان
تصویر یکان
یک یک، یگانه، تک، منفرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکسون
تصویر یکسون
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکون
تصویر مکون
((مُ کَ وِّ))
به وجود آورنده، موجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکون
تصویر سکون
((سُ))
آرام گرفتن، جای گرفتن، آرامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکون
تصویر رکون
((رُ))
آسودن، آرام یافتن، به سوی کسی یا چیزی متمایل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکون
تصویر تکون
((تَ کَ وُّ))
به وجود آمدن، هستی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stillness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тишина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stille
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тиша
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
cisza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
静止
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
tranquilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سکون
تصویر سکون
quiete
دیکشنری فارسی به ایتالیایی