که به یکشنبه بازبسته باشد. مربوط به روز یکشنبه. (لغت شاهنامه). متعلق به روز یکشنبه. (یادداشت مؤلف). خاص یکشنبه. منسوب به یکشنبه: دگر هرچه گفتی زپاکیزه دین ز یکشنبدی روزه و آفرین همه خواند بر ما یکایک دبیر سخنهای شایستۀ دلپذیر. فردوسی. همین روزۀ پاک یکشنبدی ز هر درپرستیدن ایزدی. فردوسی. و رجوع به یکشنبد و یکشنبه شود
که به یکشنبه بازبسته باشد. مربوط به روز یکشنبه. (لغت شاهنامه). متعلق به روز یکشنبه. (یادداشت مؤلف). خاص یکشنبه. منسوب به یکشنبه: دگر هرچه گفتی زپاکیزه دین ز یکشنبدی روزه و آفرین همه خواند بر ما یکایک دبیر سخنهای شایستۀ دلپذیر. فردوسی. همین روزۀ پاک یکشنبدی ز هر درپرستیدن ایزدی. فردوسی. و رجوع به یکشنبد و یکشنبه شود
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 40000گزی شمال باختری نورآباد و 2000گزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 40000گزی شمال باختری نورآباد و 2000گزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام روز دویم از ایام هفته. (ناظم الاطباء). ترجمه یوم الاحد است. (آنندراج). احد. (منتهی الارب). یکشنبد. روز دوم از روزهای هفته و آن پس از شنبه و پیش از دوشنبه است: اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد. منوچهری. یکشنبه است و دارد نسبت به آفتاب بر روی آفتاب به من ده شراب ناب. مسعودسعد. روز یکشنبه آن چراغ جهان زیر زر شد چو آفتاب نهان. نظامی. - یکشنبۀ بزرگ، عید فصح. (یادداشت مؤلف) : روز فصح ترسایان و مسلمانان، و آن روز یکشنبۀ بزرگ باشد از آنجا بیرون آیند به صحن کنیسه. (مجمل التواریخ والقصص). و رجوع به فصح شود. - یکشنبۀ نو، نخستین یکشنبۀ روزه گشادن است پس از روزۀ بزرگ ترسایان که هفت هفته دارند. آغاز روزه از دوشنبه کنند و آخرش روزشنبه باشد و این یکشنبه روزه بگشایند و اندر این یکشنبه آلتها و افزارها و جامه ها نو کنند و بجکها و معاملتها از وی بشمرند. رجوع به التفهیم صص 248-250 شود. ، (اصطلاح نجوم) در علم احکام نجوم رب آن شمس است. و آن متعلق به آفتاب است. (یادداشت مؤلف)
نام روز دویم از ایام هفته. (ناظم الاطباء). ترجمه یوم الاحد است. (آنندراج). احد. (منتهی الارب). یکشنبد. روز دوم از روزهای هفته و آن پس از شنبه و پیش از دوشنبه است: اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد. منوچهری. یکشنبه است و دارد نسبت به آفتاب بر روی آفتاب به من ده شراب ناب. مسعودسعد. روز یکشنبه آن چراغ جهان زیر زر شد چو آفتاب نهان. نظامی. - یکشنبۀ بزرگ، عید فصح. (یادداشت مؤلف) : روز فصح ترسایان و مسلمانان، و آن روز یکشنبۀ بزرگ باشد از آنجا بیرون آیند به صحن کنیسه. (مجمل التواریخ والقصص). و رجوع به فصح شود. - یکشنبۀ نو، نخستین یکشنبۀ روزه گشادن است پس از روزۀ بزرگ ترسایان که هفت هفته دارند. آغاز روزه از دوشنبه کنند و آخرش روزشنبه باشد و این یکشنبه روزه بگشایند و اندر این یکشنبه آلتها و افزارها و جامه ها نو کنند و بجکها و معاملتها از وی بشمرند. رجوع به التفهیم صص 248-250 شود. ، (اصطلاح نجوم) در علم احکام نجوم رب آن شمس است. و آن متعلق به آفتاب است. (یادداشت مؤلف)
شنبه را گویند که روز اول هفته است. (برهان) (آنندراج). روز شنبه. (جهانگیری). روز اول هفته یعنی روز شنبه. (ناظم الاطباء). یوم السبت. اول هفته: ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبد قصه فکنده زی باده بدست موبد. اشنانی جویباری (از صحاح الفرس). تو ز همه جهان به پیشی و نام همچو ز جمع روزها شنبدی. فرخی. به فال نیک و به روز مبارک شنبد نبید گیر و مده روزگار خویش به بد. منوچهری. بشادی روز رام و روز شنبد فرودآمد به لشکرگاه موبد. (ویس و رامین). خیال خوش دهد زان دل بیازد خیال زشت آرد دل بتندد تویی آدینه و او وقت خطبه ز آدینه جدا چون روز شنبد. مولوی. - یکشنبدی، یک شنبهی. منسوب به روز یکشنبه: همین روزۀ پاک یکشنبدی ز هر درپرستیدن ایزدی. فردوسی. و رجوع به شنبه و یکشنبه شود. ، گنبد. شنبد بمعنی گنبد و بهرام گور گنبد به هفت جا ساخته بوده است و هر گنبدی منسوب به ستاره ای و هر روز منسوب به آن ستاره با لباس مخصوص در گنبدی بسر بردی چنانکه گنبد ششم به روز پنجشنبه افتادی و روز هفتم که به گنبد هفتم رفتی آن را شش شنبه گفتی، نام جمعه که عربی است بعد از ظهور اسلام در هفته آورده اند و اصل آن یوم الزینه بود زیرا خود را با لباسهای خوب زینت میداده اند و عجم آن را روز آذینه گفتند که در پارسی بمعنی زینت است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). اما ظاهراً به معنی گنبد بر اساسی نباشد
شنبه را گویند که روز اول هفته است. (برهان) (آنندراج). روز شنبه. (جهانگیری). روز اول هفته یعنی روز شنبه. (ناظم الاطباء). یوم السبت. اول هفته: ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبد قصه فکنده زی باده بدست موبد. اشنانی جویباری (از صحاح الفرس). تو ز همه جهان به پیشی و نام همچو ز جمع روزها شنبدی. فرخی. به فال نیک و به روز مبارک شنبد نبید گیر و مده روزگار خویش به بد. منوچهری. بشادی روز رام و روز شنبد فرودآمد به لشکرگاه موبد. (ویس و رامین). خیال خوش دهد زان دل بیازد خیال زشت آرد دل بتندد تویی آدینه و او وقت خطبه ز آدینه جدا چون روز شنبد. مولوی. - یکشنبدی، یک شنبهی. منسوب به روز یکشنبه: همین روزۀ پاک یکشنبدی ز هر درپرستیدن ایزدی. فردوسی. و رجوع به شنبه و یکشنبه شود. ، گنبد. شنبد بمعنی گنبد و بهرام گور گنبد به هفت جا ساخته بوده است و هر گنبدی منسوب به ستاره ای و هر روز منسوب به آن ستاره با لباس مخصوص در گنبدی بسر بردی چنانکه گنبد ششم به روز پنجشنبه افتادی و روز هفتم که به گنبد هفتم رفتی آن را شش شنبه گفتی، نام جمعه که عربی است بعد از ظهور اسلام در هفته آورده اند و اصل آن یوم الزینه بود زیرا خود را با لباسهای خوب زینت میداده اند و عجم آن را روز آذینه گفتند که در پارسی بمعنی زینت است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). اما ظاهراً به معنی گنبد بر اساسی نباشد