جدول جو
جدول جو

معنی یوگا - جستجوی لغت در جدول جو

یوگا
مجموعه ای از تمرین های فیزیکی برای کسب قدرت روحی، در آیین هندو، انجام تمرینات و ریاضت های طاقت فرسا و اعمال حیرت انگیز منافی اصول علمی و ساختمان فیزیکی بدن انسان برای تزکیۀ نفس
تصویری از یوگا
تصویر یوگا
فرهنگ فارسی عمید
یوگا
نام هریک از ادوار هندی عالم، (یادداشت مؤلف)، رودۀ گوسفند پاک نکرده، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
یوگا
مجموعه ای از تمرین های بدنی برای تأمین تن درستی و به دست آوردن قدرت روحی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یونا
تصویر یونا
(پسرانه)
یونس، کبوتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ینگا
تصویر ینگا
نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، زلّه، پیوگانی، عرس برای مثال ساخت آنگه یکی بیوگانی / هم بر آیین و رسم یونانی (عنصری - ۳۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوگانی
تصویر پیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طو، بیوگانی، عرس، زلّه، طوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوگاه
تصویر دیوگاه
جای دیو، دیولاخ
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
دیوجای. دیوبند. جایگاه دیو. دیوکده. دیوخان. دیولاخ. مکان بودن دیو. (آنندراج) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) :
راست روی پیشه کن همچو شهاب سپهر
بو که ازین دیوگاه جان بسلامت بری.
میرخسرو.
و رجوع به دیولاخ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ / یَ)
مشاطه. (آنندراج). ینگۀ عروس. زنی که دست عروس به دست داماد دهد. زنی که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوی رود. (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت داد اندر دست شو.
مولوی.
و رجوع به ینگه شود، زن برادر و زن عم. (آنندراج) ، کدبانو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عروسی. بیوگان. رجوع به بیوگانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگان. عروس:
بیک جا بر بیوگان و خسوران
بیوگان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین از جهانگیری).
رجوع به پیوگان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ بیوه، بمعنی زن شوی مرده:
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
و رجوع به بیوه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگانی. عروسی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی) (اوبهی). عروسی و نکاح. (ناظم الاطباء). صاحب برهان نویسد: ’عروس’ را گویند چه بیوگ بمعنی عروس باشد. اما ظاهراً ’عروسی’ باید خواند و عروس سهو مطبعی است. (یادداشت لغتنامه). شادی. کتخدایی، که آنرا در ترکی طوی گویند. (غیاث) :
ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آیین و رسم یونانی.
عنصری.
- جشن بیوگانی، جشن عروسی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اتلاف هر چیزی که نتوان دوباره آن را به دست آورد، مانند چارپای گم شده، آنکه راه خود را گم کند. (ناظم الاطباء). ظاهراً در هر دو معنی دگرگون شدۀ ’ویدا’ ست. (یادداشت لغت نامه). رجوع به ویدا شود.
- یوا شدن، گم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به ویدا شدن شود.
- یوا کردن، گم کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ویدا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ینگی. نو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یوها، یوحی ̍، نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است،
- امثال:
مثل یوحا، سخت پرخوار، سخت شکم خواره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یخا، (یادداشت مؤلف)، رجوع به یخا شود
لغت نامه دهخدا
غمگین، اندوه ناک، (آنندراج)، بسیار حزین و غمگین، دارای مصیبت و حزن بسیار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یوکْ کا)
قسمی گل که اصل آن از امریکاست و در آسیا و اروپا در منطقه های معتدله پرورش می دهند و یوکا به هر سالی یک بار گل می دهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زهدان و بچه دان و مشیمۀ آدمی و دیگر حیوانات، (ناظم الاطباء)، زهدان، رحم، (صحاح الفرس)، بچه دان و مشیمۀ آدمی و حیوانات دیگر باشد، (برهان) (آنندراج)، رودۀ پاک نکردۀ گوسپند، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
زوجه خوزی وکیل هیرودیس انتیپاس، از جمله کسانی بود که مسیح را خادم بود و حنوط از برای دفن مسیح آورد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مخفف دوگانه. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوگانه شود، (اصطلاح موسیقی) مخفف دوگاه. نوایی است از موسیقی. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوغاست که جای خوابیدن چهارپایان باشد در شب. (برهان). آغل. رجوع به شبگاه و شوغا شود
لغت نامه دهخدا
یتا. نام یکی از حروف یونانی. (فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوگا
تصویر اوگا
ترکی زیر کمرد مرد بزرگ در عقل و کیاست
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که شبها گاو و گوسفندان در آن بیتوته کنند غاریا چهار دیواری که شبها گله ها را در آن جا دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیوگان
تصویر گیوگان
منسوب به گیو از خاندان گیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوگانی
تصویر پیوگانی
عروسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
اتلاف هر چیز که نتوان دوباره آنرا بدست آورد، مانند چارپای گمشده و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
((بَ))
عروسی، نکاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
صحرا، دشت وسیع، اولین بار به سوی مکان ناشناخته ای رهسپار.، پاتوق، مکانی که محل آمد و شد فرد باشد، دشت وسیع صحرا
فرهنگ گویش مازندرانی