جدول جو
جدول جو

معنی یوهانس - جستجوی لغت در جدول جو

یوهانس
(یُ نِ)
پتروس مانسینگ. خاورشناس هلندی. به سال 1319 هجری قمری / 1901 میلادی در آمستردام متولد شد و به سال 1371 هجری قمری در لیدن درگذشت. نخستین درس خود را در دانشگاه اوتریک هلند به سال 1938 آغاز کرد و چون ونسنک مستشرق معروف و پایه گذار تألیف ’المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی’ درگذشت، وی کار او را دنبال کرد، ولی پیش از پایان دادن آن مرد. او را کتابی است به آلمانی درباره ’حدود در مذهب حنبلی’.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویهان
تصویر ویهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوانس
تصویر اوانس
دختران جوان
فرهنگ فارسی عمید
گذشت و اغماضی که در جریان کاری با نادیده گرفتن مقررات نسبت به کسی اعمال می کنند، ارفاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر که از پیه و چربی انباشته شده، برآمدگی روی شانۀ گاو
فرهنگ فارسی عمید
ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 35 و 36) در تحت عنوان الاطباء فی الفتره التی بین ابقراط و جالینوس نام او را می آورد بدین صورت: ذیوجانس الطبیب الملقب بالفرانی
لغت نامه دهخدا
منسوب به یونان، هر چیز منسوب ومربوط به کشور یونان، (یادداشت مؤلف) :
ساخت آنگه یکی بیوکانی
هم بر آیین و رسم یونانی،
عنصری،
، اهالی یونان، مردم یونان، که از مردم یونان باشد، اهل یونان، از یونان، گرک، گرس، هلن، آغریقی، آغریقیه، (یادداشت مؤلف)، زبانی که در یونان بدان تکلم کنند، زبان مردم یونان، زبان یونان، زبان یونانی، (یادداشت مؤلف) :
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ نِ)
انس دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
الکلابی. دیوجانس کلبی فیلسوف یونانی مولد وی به سینپ در سال 413 و وفات به 323ق. م. وی غنا و مصطلحات و مقررات جماعات بشری را بچیزی نمی شمرد. و بهمه فصول پای برهنه میرفت و در آستان هیاکل و بتکده ها زیر دلق مندرس و منحصر خود می خفت و خانه او خمی چوبین بود که در همه یونان مشهور و معروف به ود. اسکندر آنگاه که از قورنطس میگذشت بدیداروی رفت و از وی پرسید چه خواهی، گفت آنکه حائل آفتاب من نشوی. روزی طفلی را دید که با کف دست آب از چشمه برمی گرفت و می آشامید گفت این کودک مرا آگاه کرد که هنوز بار فضولی با خود می برم و قدحی را که تا آنگاه آب در آن می کرد خرد بشکست. روزی در جواب یکی از مشاغبین بطریقۀ اله که بر انکار حرکت استدلال می کرد برپای خواست و رفتن گرفت و در آن وقت که افلاطون در تعریف انسان گفت حیوانی دوپا و فاقد پر است، او خروسی آورید کرده در حوزۀ درس افکند و گفت این است انسان افلاطون. و بمردم عصر بدان حدّ بچشم حقارت می دید که روزی بدانگاه که آفتاب در وسط السماء بود وی را دیدنددر کوچه های اطینه چراغی در دست می گشت پرسیدند ترا به نیمروز چراغ بچه کار است گفت یک تن آدمی می جویم.
و شعرای ما گاه خم نشینی را به افلاطون نسبت کرده اند و ذیوجانس را به افلاطون مشتبه ساخته اند:
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت بما که گوید باز.
حافظ.
و گاه گردیدن نیمروز با چراغ را بشبلی نسبت کرده اند:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کزدیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست.
مولوی.
و در دو حکایت ذیل:
آن یکی با شمع بر میگشت روز
گرد هر بازار، دل پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کایفلان
هین چه میجوئی به پیش هر دکان
هین چه میجوئی تو هر سو با چراغ
در میان روز روشن، چیست لاغ
گفت میجویم به هر سو آدمی
کو بود حی ّ از حیات آن دمی
هست مردی گفت این بازار پر
مردمانند آخر ای دانای حرّ
گفت خواهم مرد بر جادۀ دوره
در ره خشم و بهنگام شره
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب مردی دوانم کوبه کو
کو در این دو حال مردی درجهان
تا فدای او کنم امروز جان.
مولوی.
این طرفه حکایت است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و فر و جاه با او
ناگه ز خرابه ای گذر کرد
پیری ز خرابه سربدر کرد
پیری که نه آفتاب پر نور
درچشم سکندر آمد از دور
پرسید که این چه شاید آخر
این کیست که مینماید آخر
در گوشۀ این مغاک دلگیر
بیهوده نباشد این چنین پیر
آمد بر آن مغاک پر نور
پیر از سر وقت خودنشد دور
چون باز نکرد سوی او چشم
پرسید سکندرش بصد خشم
گفت ای شده غول این گذرگاه
غافل چه نشسته ای درین راه
بهر چه نکردی احترامم
آخر نه سکندرست نامم
دانی که منم ببخت فیروز
پشت همه روی عالم امروز
دریادل و آفتاب رایم
فرق فلکست زیر پایم
پیر از سر وقت بانگ برزد
گفت این همه نیم جو نیرزد
نی پشت و نه روی عالمی تو
یکدانه ز کشت آدمی تو
دوران فلک که بیشمارست
هر ساعتش از تو صدهزار است
نی غول و نه غافلم درین کوی
هشیارتر از توأم بصد روی
از روز پسین چو آگهم من
چون منتظران درین رهم من
غافل تو که ازبرای بیشی
مغرور دوروزه عمر خویشی
دو بندۀ من که حرص و آزند
بر تو همه روز سرفرازند
با من چه برابری کنی تو
چون بندۀ بندۀ منی تو
گریان شد ازین سخن سکندر
بفکند کلاه شاهی از سر
از خجلت خود نفیر میزد
سر بر کف پای پیر میزد
پیر از سر حال ره نمودش
کاندر همه وقت یار بودش.
میرحسینی سادات.
و در تاریخ الحکماء قفطی آمده است: الکلابی هذا فیلسوف معروف مشهور الذکر فی ارض یونان و هو من جمله اصحاب الفرق السبع من فرق حکماء یونان الذین ذکرنا نسب (اسمائهم فی ترجمه افلاطون) و کان ذیوجانس هذا قد راض اصحابه بریاضه فارق فیها اصطلاح اهل المدن فی اطراح التکلف الذی اقتضاه الاصطلاح فکان أحدهم یتغوط غیر مستتر عن الناس و ینکح فی الطریق اذا أراد استنزال الماء الفاسد و یقبل الحسناء من النساء قدام ّ الجمع یأتیه غیر متوقف و یقول فیما یاتیه من ذالک لا یخلو اما أن یکون ما تفعله قبیحا علی الاطلاق فلا یحسن فی موضع دون موضع و علی صوره دون صوره و ان کان مما یحسن فی موضع دون موضع و علی صوره غیر صوره فهذا أمر اصطلاحی لاضروری فلا أقف معه. وزادوا علی ذلک انهم کانوا یحبون من قرب منهم و یکرهون من بعد عنهم فقال اهل الزمان الذین کانوا فیه هذه الافعال تشبۀ افعال الکلاب. قسموهم بذلک و قد جأئت فی زماننا هذا فرقه من فرق البطالین فعلوا مثل ذلک و تسموا بأصحاب الملامه ای أنهم یأتون من الافعال الخارجه عن الاصطلاح مایلامون علیه. و کانت فلسفه ذیوجانس من الفلسفه الاولی التی لم تحقق قواعدها. (تاریخ الحکما ص 182) و رجوع به فهرست تاریخ الحکما قفطی شود. و بیرونی در الجماهر آورده است: قیل لدیوجانس، لم اصغر الذهب ؟ قال، لکثره اعدائه فهویفرق منهم
لغت نامه دهخدا
نام شخصی است که همراه شخصی دیگر بنام روبلس روم را متصرف شد و شهری ساخت و آن را رومیه نام نهاد و پس از چندی حکمران روبلس روبانس را بکشت و در امر جهانبانی مستقل گشت. (ازحبیب السیر چ تهران ص 73). این دو نام مصحف رموس و رمولوس است. رجوع به رمولوس و فرهنگ اساطیر یونان و روم تألیف احمد بهمنش چ دانشگاه تهران ج 2 ص 807 شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
معروف به دیوجانس کلبی. یونانی دیوگنس. دیوژن. (در حدود 412-323 قبل از میلاد) فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی که در سینوپ متولد شد و در آتن می زیست و چنانکه از داستانهای مربوط به ساده زیستن وی معروف است که دیوجانس همواره سفالی گود در جیب خود داشت تا با آن آب بیاشامد، روزی دیددخترکی بسرعت با دو دست خود آب می نوشد بیدرنگ سفال را بر زمین زد و بخود خطاب کرد که تو خود را فیلسوف می دانی در حالی که به قدر این دخترک ده نشین عقل نداری و سالها این سفال را با خود حمل می کنی. مشهور است در میان خمره ای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی میکرد فضیلت را در ساده زیستن میدانست از اینروی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی یکسره پشت پا زد. هنگامی که اسکندر مقدونی برابر او که بر آفتاب کنار دیواری نشسته بود رسید و پرسید چه خدمتی از اسکندر برای وی ساخته است تنها از او خواست تا از برابر او رد شود تا مانع تابش آفتاب نشود. وی روز روشن با چراغ در کوچه ها دنبال ’انسان ’’انسانی که معرف فضایل بشری باشد’ میگشت و این برجسته ترین معرف نظر تحقیرآمیز او به مردم روزگار وی بود. در ادبیات فارسی صفت ’خم نشین’ را به افلاطون نسبت داده اند در حالیکه دیوجانس خم نشین بود. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1853، 1854، 1852 و تاریخ علوم عقلی ص 97 و ایران در زمان ساسانیان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
فلفل مویه است. (فهرست مخزن الادویه). فلفلمون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، مشهوم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران. دارای 600 تن سکنه که در تابستان به 1000 تن میرسد. آب آن از 4 رشته قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات، آلوزرد. مزرعۀ تنگه فاطمی، چال اسطلک، سوت بیشه، شنگ زار، باغ جهانبخش، تنگه آبخور، یوردکریم، بندطلحه هرز جزء این ده میباشد. در تابستان حدود 200 الی 400 نفر برای سکونت سه ماهه و استفاده از هوای خوب به این ده می آیند. مزرعۀ کوچک دره، بیدستان شاه پسند، تل گرگ که هر یک دو سه خانوار سکنه دارد، جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَنِ)
نام شهری است و در آن شهر کلیسایی است که هر سال در وقت تحویل آفتاب در برج جدی سار بسیار می آیند و هر یک را زیتونی در منقار بود مجموع زیتونهارا در آن کلیسا میریزند گویند آنقدر زیتون جمع میشود که ساکنان آنجا را تمام سال کافی است و گویند که در صدفرسنگی آنجا درخت زیتون نیست. (آنندراج) (هفت قلزم) (برهان). مؤلف مجمل التواریخ و القصص این داستان را در بارۀ ’بلدالرومیه’ آورده است. در صص 488- 489 آن کتاب آمده: ’ذکر بلدالرومیه... و از عجایب آنجا آن درخت است از روی، که بلیناس بن بطیاس صاحب الطلسمات ساخته است اندر کنیسه و صورت سودانی (رجوع کنیدبه سودانیات) هم از نحاس بر سر آن درخت ساخته، و هرسالی بوقت رسیدن زیتون، این سودانی آنجا صفیری بزندبلند، بعد از آن هر سودانی که در آن حدود و دیار باشند آنجا جمع آیند بقدرت خدای تعالی، و با هر یکی سه زیتون یکی در منقار و دو در مخلب و هر یکی بر سر آن سودانی نشینند و زیتون آنجا فرو کنند و ساکنان آنجا برمیدارند و چندان زیتون جمع کنند که روغن کنیسه را تا سال آینده حاصل کنند و بسیار بفروشند و اعتماد آن نواحی بر آن باشد و همه ناحیت از آن روغن بکار برند و این از عجایب دنیاست’. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بالا که در شهرستان نهاوند واقع است و 1455 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قسمی مرغابی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دهی از دهستان بلوک شرقی که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است. 300 تن سکنه دارد که از طایفۀ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قسمی قفل پیچ، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یونانی
تصویر یونانی
منسوب به یونان، ازمردم یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوبان
تصویر یوبان
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره یی حیوان است: افزون ز که کوهان او از عاج تردندان او از تیر ها مژگان او از نوک سو فارش دهان. یا کوهان ثور. برآمدگی پشت گاو، پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانی
تصویر سوهانی
عمل سوهان زدن و صیقل دادن چوب و فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوانس
تصویر عوانس
جمع عانس، دختران ترشیده بی شوی ماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
ابزار فولادی آجیده جهت سائیدن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانس
تصویر خوانس
واحد اندازه گیری معادل سه لیتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
فرانسوی پیش پرداخت پیش مزد پیش بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوانس
تصویر اوانس
((اَ نِ))
جمع آنسه، خوش طبعان، نیک نفسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
ارفاق، امتیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
نوعی شیرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
((سُ))
آلتی آجدار که برای ساییدن چوب یا فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوانس
تصویر آوانس
پیش بها، پیش پرداخت، پیش مزد
فرهنگ واژه فارسی سره
موجود خیالی، و نیز به دارویش (به سبب هیات و لباس غیرمتعارف
فرهنگ گویش مازندرانی