جدول جو
جدول جو

معنی یولاخ - جستجوی لغت در جدول جو

یولاخ
زمین بایر و بی آب و دور از آبادی
تصویری از یولاخ
تصویر یولاخ
فرهنگ فارسی عمید
یولاخ
کشور ناآبادان وبی آب، (ناظم الاطباء)، مکان سراب و بی آب و دور از آبادانی را گویند، (برهان) (آنندراج)، به احتمالی صورت اصلی کلمه ’دیولاخ’ بوده است، (یادداشت لغت نامه)، و یا کلمه ترکی است به معنی جایی که علف و سبزه آن را چیده اند از مصدر ’یولماخ’ به معنی چیدن سبزه و علف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یولاف
تصویر یولاف
گیاهی از تیرۀ گندمیان، با دانه های ریز که در خوشه جا دارد و دانه های آن به مصرف خوراک چهارپایان می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
سوراخ، روزنه، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیولاخ
تصویر دیولاخ
دیوگاه، جای دیوان، بیابان وسیع و هولناک و دور از آبادی، برای مثال در تف این بادیۀ دیولاخ / خانۀ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱ - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ / دو)
غبار و گرد و خاک. (ناظم الاطباء). در تداول عامۀ جنوب خراسان دولخ گویند
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یا یولائوس. ساقی اسکندر یونانی که بنابه برخی داستانها مورد بی مهری او قرار گرفته بود و به همدستی مدیوس و دیگران زهر در جام شراب اسکندر ریخت و او را مسموم کرد. (از ایران باستان ص 1927 و 1931)
لغت نامه دهخدا
جای خراب باشد. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مرکّب از: دیو + لاخ، لیک لهجۀ آذری، (یادداشت مؤلف)، جا و مقام دیو را گویند چه لاخ معنی مکان است همچو سنگلاخ و رودلاخ. (برهان)، یعنی مکان دیو، چه لاخ بمعنی جای و مکان و این بیشتر به ترکیب گفته مانند سنگلاخ و رودلاخ واهرمن لاخ. (آنندراج)، مسکن دیوان. (غیاث)، جای دیوان را گویند چه لاخ بمعنی جا باشد مانند سنگلاخ و رودلاخ و گله لاخ. (جهانگیری)، جای دیو. (اوبهی) :
دیولاخی چنین که دیو همی
زو بدوزخ فروخزد به رسن.
ابوالفرج رونی.
، جایگاه خراب و خرابه. (برهان)، خرابۀ دور از آبادی. (شرفنامۀ منیری)، جای دور از آبادانی که مردم آنجا نرسند. (صحاح الفرس)، صحرا و خارستانی را گویند که از آبادانی دور باشد. (برهان)، خارستان. (شرفنامۀ منیری)، جائی دشوار بود دور از آبادی و خارستان. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، جائی دشوار بود دوراز آبادی و خارستان. (فرهنگ اسدی)، جایی دور از آبادانی و خارستان و سنگلاخ که در آن بیابان خاک و ریگ کم بود. (نسخۀ فرهنگ اسدی) :
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.
عنصری.
ز آباد رفته سوی دیولاخ
بر او تنگ گشته جهان فراخ.
شمس الدین کوتوال (از صحاح الفرس)،
بکوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.
اسدی.
در دیولاخهاش بدانسان غریو دیو
کاید بگوش گاه وغا نغمۀ زغن.
لامعی.
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم.
خاقانی.
آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.
نظامی.
چو زان دشت بگذشت چون دیوباد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.
نظامی.
در تف این بادیۀ دیولاخ
خانه دل تنگ و غم دل فراخ.
نظامی.
، چراگاه دور. (برهان)، چراگاه و مرغزار که از آبادانی دور بود. (اوبهی)، چراگاه. (حبیش تفلیسی) : اسبان به مرغزار فرستاد واستران سلطانی به دیولاخهای رباط... گسیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362) ، سردسیر. (برهان) (اوبهی) (صحاح الفرس)، سردسیر باشد و در معنی سردستان آید چنانکه گوئی سنگلاخ یعنی سنگستان. (نسخه ای ازلغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
سوراخ، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ثقبه: و بمنقار در آن سولاخ میکرد، (ترجمه تفسیر طبری)، و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند، (التفهیم)، و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان، (فارسنامۀ ابن البلخی)، و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی، (فارسنامۀ ابن البلخی)، رجوع به سوراخ شود
لغت نامه دهخدا
(یُلْ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 25هزارگزی شمال باختری ساوه و 180گزی راه عمومی. سکنۀ آن 153 تن، آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قسمی از غلات، دوسر، (یادداشت مؤلف)، گیاهی است از تیره گندمیان که در حدود 80 نوع از آن شناخته شده است و همگی در نقاط سردسیر و مرطوب می رویند، سنبله های این گیاه کم گل است به طوری که هر سنبله بین دو تا چهار گل دارد، دانۀ این گیاه یکی از غلات بسیار مرغوب جهت تغذیۀ دامها خصوصاً اسب است، آرد دانۀ این گیاه به مصرف تغذیۀ اطفال نیز می رسد، و خصوصاً غذای بسیار خوبی برای مبتلایان به ورم روده است، داوسر، دوسر، شوفان، هرطمان، زمیر، زیوان، اولاف، جو دوسر، خرطال، یوف معمولی،
- یولاف ابیض، یولاف سفید، یکی از گونه های یولاف که دانه هایش دارای رنگ خاکستری روشن می باشد، یولاف سفید، یولاف چمنی، خرطال ابیض، (فرهنگ فارسی معین)،
- یولاف سفید، یولاف ابیض، رجوع به ترکیب یولاف ابیض شود،
- یولاف صحرایی، گیاهی از تیره گندمیان که دارای سنبلۀ کوتاه و تقریباً مخروطی شکل است وبر روی سنبله تارهای طویل و نسبتاً ضخیمی وجود دارد، این گیاه جزء غلات بسیار پست شمرده می شود و تقریباًمصرف علوفه ای هم ندارد، در اکثر مزارع به طور خودرو می روید، سنبل ابلیس، شعیر ابلیس، جوهرز، یولاف بیابانی،
-، یکی از اقسام یولاف معمولی،
- یولاف وحشی، یکی از اقسام خودروی یولاف که به نام سبوس و سابوس نیز خوانده می شود، داوسر وحشی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولاخ
تصویر دولاخ
غبار و گرد و خاک
فرهنگ لغت هوشیار
رخنه منفذ ثقبه، شکاف، معبر. یا سوراخ (و) سنبه. گوشه و کنار. یا سوراخ دعا را پیدا کردن (گم کردن) راه رسیدن به هدف راه پیدا کردن (گم کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره گندمیان که درحدود 80 نوع ازآن شناخته شده است و همگی در نقاط سردسیر و مرطوب میرویند سنبله های این کیاه کم کل است بطوریکه هرسنبله بین 2 تا 4 گل دارد دانه این گیاه یکی از غلات بسیار مرغوب جهت تغذیه دام ها خصوصا اسب است، آرد دانه این گیاه بمصرف تغذیه اطفال نیز میرسد و خصوصا غذای بسیار خوب برای مبتلایان بورم روده است داوسر دوسر شوفان هرطمان زمیر زیوان اولاف جودوسر خرطال یولاف معمولی. یا یولاف ابیض. یکی از گونه های یولاف که دانه هایش دارای رنگ خاکستری روشن میباشد. یولاف سفید یولاف چمنی خرطال ابیض. یا یولاف سفید. یولاف ابیض. یا یولاف صحرایی، گیاهی از تیره گندمیان که دارای سنبله کوتاه و تقریبا مخروطی شکل است بر روی سنبله تارهای طویل و نسبتا ضخیمی وجود دارد این گیاه جز غلات بسیارپست شمرده میشود و تقریبا مصرف علوفه ای هم ندارد در اکثر مزارع بطور خودرو میروید. سنبل ابلیس شعیرابلیس جوهرز یولاف بیابانی، یکی از اقسام یولاف معمولی. یا یولاف معمولی. یولاف. یایولاف وحشی. یکی ازاقسام خودروی یولاف که بنام سبوس و سابوس نیز خوانده میشود داو سر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیولاخ
تصویر دیولاخ
جای دیو، جای دور و پرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
سوراخ
فرهنگ فارسی معین
حفره، سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ، سوراخ گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
حفره سوارخ
فرهنگ گویش مازندرانی