از: یوز + بان، پسوند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) : برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد، فردوسی، نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر، ابن یمین، ورجوع به یوز شود
از: یوز + بان، پَسوَند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) : برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد، فردوسی، نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر، ابن یمین، ورجوع به یوز شود
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مِثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، پردگین، حاجب، سادن، ایشیک آقاسی، آغاجی نوبتی
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پَردِگی، پَردِگین، حاجِب، سادِن، ایشیک آقاسی، آغاجی نوبتی
که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است، مار و افعی. (ناظم الاطباء) ، که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین. ترجمان. مترجم، دوزبانه. که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان. صاحب دوزبان. صاحب دوزبانه. (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود: پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ. سوزنی. ، قلم و خامه. (ناظم الاطباء). قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است: اگر دوزبان است نمام نیست درآن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و دل است جز از دوزبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. ، دوقول. که حرفش یک نیست. (یادداشت مؤلف) ، منافق. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). دورو. (یادداشت مؤلف). دورنگ. دوروی. دوسر. کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد. (آنندراج) : قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. - دوزبان شدن، ریاکردن و نفاق کردن. (ناظم الاطباء)
که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است، مار و افعی. (ناظم الاطباء) ، که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین. ترجمان. مترجم، دوزبانه. که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان. صاحب دوزبان. صاحب دوزبانه. (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود: پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ. سوزنی. ، قلم و خامه. (ناظم الاطباء). قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است: اگر دوزبان است نمام نیست درآن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و دل است جز از دوزبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. ، دوقول. که حرفش یک نیست. (یادداشت مؤلف) ، منافق. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). دورو. (یادداشت مؤلف). دورنگ. دوروی. دوسر. کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد. (آنندراج) : قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. - دوزبان شدن، ریاکردن و نفاق کردن. (ناظم الاطباء)
بر وزن بوستان، پاردم چاروا را گویند و آن چرم یا نواری باشد که در زیر دم ستوران گذارند، (برهان)، بندی است که به زیر دم اسب و دیگر ستوران جنس آن افتد استواری زین و پالان را، (مؤلف) : چوخر ندارم و خربنده نیستم ای جان من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا؟ مولوی (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج)
بر وزن بوستان، پاردم چاروا را گویند و آن چرم یا نواری باشد که در زیر دم ستوران گذارند، (برهان)، بندی است که به زیر دم اسب و دیگر ستوران جنس آن افتد استواری زین و پالان را، (مؤلف) : چوخر ندارم و خربنده نیستم ای جان من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا؟ مولوی (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج)
دهی است از دهستان زاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27000گزی جنوب خاوری رزاب و4000گزی پالنگان، با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان زاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27000گزی جنوب خاوری رزاب و4000گزی پالنگان، با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 14000گزی باختررود و 9000گزی باختر پیش رو سلامی به قاین، با 136 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 14000گزی باختررود و 9000گزی باختر پیش رو سلامی به قاین، با 136 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه، فردوسی، پراکنده گشت آن بزرگ انجمن پر از آفرین روزبانان دهن، فردوسی، کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند، فردوسی، زحل بر بام او از پاسداران فلک بر درگهش از روزبانان، شمس فخری، ، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است: چو آن روزبانان لشکر ز دور بدیدند زخم سرفراز تور ... فردوسی، بخندید و روی از سپهبد بتافت سوی روزبانان لشکر شتافت، فردوسی، بشد روزبان دست قیصر گرفت ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ... دو بند گران بر نهادش بپای ببردش همان روزبان باز جای، فردوسی، ، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) : از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان، فردوسی، شبانگه بدرگاه بردش کشان بر روزبانان مردم کشان، فردوسی، ز من روزبانان همی بستدند نیام یکی تیغ بر من زدند، فردوسی، ، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه، فردوسی، پراکنده گشت آن بزرگ انجمن پر از آفرین روزبانان دهن، فردوسی، کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند، فردوسی، زحل بر بام او از پاسداران فلک بر درگهش از روزبانان، شمس فخری، ، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است: چو آن روزبانان لشکر ز دور بدیدند زخم سرفراز تور ... فردوسی، بخندید و روی از سپهبد بتافت سوی روزبانان لشکر شتافت، فردوسی، بشد روزبان دست قیصر گرفت ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ... دو بند گران بر نهادش بپای ببردش همان روزبان باز جای، فردوسی، ، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) : از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان، فردوسی، شبانگه بدرگاه بردش کشان بر روزبانان مردم کشان، فردوسی، ز من روزبانان همی بستدند نیام یکی تیغ بر من زدند، فردوسی، ، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
نفع و سود سود و زیان: و نماز دیگر این قوم نزدیک امیر محمد رسیدند... و حدیث سوزیان فراموش کرد، نفع منفعت، نیک و بد، مال سرمایه، راز سر ما فی الضمیر، نام و ننگ، نام، سوغات ارمغان، غمخوار مهربان
نفع و سود سود و زیان: و نماز دیگر این قوم نزدیک امیر محمد رسیدند... و حدیث سوزیان فراموش کرد، نفع منفعت، نیک و بد، مال سرمایه، راز سر ما فی الضمیر، نام و ننگ، نام، سوغات ارمغان، غمخوار مهربان