جدول جو
جدول جو

معنی یورتمه - جستجوی لغت در جدول جو

یورتمه
نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، چهارنعل، خبب، تقریب
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
فرهنگ فارسی عمید
یورتمه
(مَ / مِ)
نوعی از رفتار اسب (ظاهراً از یورمق یا یورتمق ترکی به معنی اعیاء و خسته کردن). (یادداشت مرحوم دهخدا). یرتمه. چهارنعل رفتن اسب. (ناظم الاطباء). از مصطلحات اسب تازان باشد. (آنندراج). نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به یرتمه شود.
- یورتمه آمدن، چهارنعل آمدن. (ناظم الاطباء).
- یورتمه رفتن، چهارنعل دویدن. (ناظم الاطباء).
- ، اسب را به شتاب به نوع یورتمه بردن.
، رفتار به شتاب
لغت نامه دهخدا
یورتمه
نوعی از رفتار اسب، چهار نعل رفتن اسب رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن، ترکی لکه، رهوار
فرهنگ لغت هوشیار
یورتمه
((مِ))
چهار نعل رفتن اسب
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
فرهنگ فارسی معین
یورتمه
چارگامه
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یورام
تصویر یورام
(پسرانه)
خداوند بر من است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
ویژگی اسب آزموده و راهوار که تند حرکت کند و سوار را تکان ندهد، یرغا
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ نقلیۀ کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی به وسیلۀ اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
از ایلات ساکن اطراف اردبیل، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 106)، از ایلات اطراف اردبیل و مرکب از هزار خانوار است، ییلاقشان اتوراک و قشلاق شان قوچ داغی می باشد، ترک و کشاورزند، (از یادداشت مؤلف)، این ایل در مرز خلخال و اردبیل واقع و افراد آن از قدیم به سوارکاری و تیراندازی و دلیری و خونخواری معروف می باشند و پیش از جلوس رضاشاه در نواحی خلخال و اطراف اردبیل پیوسته به تاخت وتاز و قتل و غارت می پرداخته اند
لغت نامه دهخدا
کسی که تعیین یورت می کند، (ناظم الاطباء)، رائد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی ارابۀ چرخ دار برای روی برف. (یادداشت بخط مؤلف). گردونۀ کوچک و بی چرخ که بوسیلۀ اسب، سگ یا گوزن حمل شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
جای بودن و خانه. (آنندراج) :
لیک اگر یورتگه ز عز سازند
هم از او خرگهیت پردازند.
سنایی.
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
مولوی.
، بعضی به معنی جای و چوکی نوشته. (از آنندراج). و رجوع به یورت و یورد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یُ مَ / مِ)
یرتما. نوعی از رفتار اسب. (یادداشت مؤلف). و آن میان قدم و تاخت است با حرکت یک نواخت و بی جهش دستهای کشیدۀ اسب
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ مَ / مِ)
ظاهراً از شاه حسینی، سینه زنان که با قمه سرهای خود را به عاشورا می شکافتند و خون روان میکردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
صاحب بخشایش: فقل ربّکم ذورحمه واسعه. (قرآن 6 / 147) ، پس بگو پروردگار شما صاحب بخشایش است وسعت دهنده. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 345). و رجوع به صفحۀ 350 همان جلد شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ تِ)
شهری در کشور بلژیک (فلاندر غربی) که بر کنار لیس واقع است و 43500 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های پارچه بافی، تهیۀ نخهای پنبه ای و کلاه سازی دایر است. در سال 1302 میلادی در جنگ مهمیز طلائی ها به دست فلاماندها افتاد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
استقبال (از اصطلاحات شمس و حرکات آن) در تداول هندیان. (ماللهند بیرونی ص 176 و 290 و 295)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قورمه
تصویر قورمه
گوشت بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامه
تصویر اورامه
اورامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورتچی
تصویر یورتچی
کسی که تعیین یورت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لترتمه
تصویر لترتمه
نانی که آب بسیار دارد، نانی که خوب پخته و برشته نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمه
تصویر خورمه
پیش بلینی دیوار بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورحمه
تصویر ذورحمه
صاحب بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورقه
تصویر یورقه
اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی لکه، رهوار رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
ترکی رهوار تیز رو ترکی رهوار: اسپ اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
وسیله نقلیه بدون چرخ که بوسیله اسب یا غیره بر روی برف کشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورمه
تصویر قورمه
((قُ مَ یا مِ))
گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند، بهارخوش، گوشت بریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
((غَ یاغ))
اسب راه رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخترمه
تصویر یخترمه
((اَ تَ مِ یا مَ))
اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
((مِ))
وسیله نقلیه کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
روستایی از گتاب بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت محلی با گوشت و پیاز و تخم مرغ و روغن
فرهنگ گویش مازندرانی
یورتمه، نوعی حرکت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی