پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود
پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود
نام یکی ازدهستانهای شش گانه شهرستان رفسنجان است، این دهستان در شمال رفسنجان در جلگۀ معتدل هوایی واقع شده و محدود است از شمال و شمال شرقی به دهستان بافق، از مشرق به بخش زرند، از جنوب به دهستان کشکوئیه و از مغرب به دهستان انار، آب دهستان از قنوات تأمین میشود و لب شور است، محصول عمده اش غلات و پسته و پنبه و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، دهستان نوق از 70 قطعه آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5800 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نام یکی ازدهستانهای شش گانه شهرستان رفسنجان است، این دهستان در شمال رفسنجان در جلگۀ معتدل هوایی واقع شده و محدود است از شمال و شمال شرقی به دهستان بافق، از مشرق به بخش زرند، از جنوب به دهستان کشکوئیه و از مغرب به دهستان انار، آب دهستان از قنوات تأمین میشود و لب شور است، محصول عمده اش غلات و پسته و پنبه و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، دهستان نوق از 70 قطعه آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5800 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد. نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه بردند. (یادداشت مؤلف)
صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد. نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه بردند. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 90000گزی شمال باختری مانه، با 177 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 90000گزی شمال باختری مانه، با 177 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام بتی مر قوم نوح را که آن را می پرستیدند. (ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (از دهار). نام بتی است از بتان قوم نوح (ع) که به صورت اسبی بود. (آنندراج) (غیاث) (مهذب الاسماء). بتی است مر قوم نوح را. یا مردی بود از صالحان زمان خود در آن قوم، همین که مرد، بر او گریستند و زاری کردند. پس شیطان در صورت آدمی پیش ایشان آمد و گفت من در محراب شما مجسمۀ او را برای شما می سازم و شما هر وقت نماز خواندید او را می بینید و آن را برای آن قوم درست کرد و مجسمۀ هفت تن دیگر از نیکوکاران قوم را نیز ساخت و این کار را برای آنان ادامه داد تا این پیکره ها را برای خود بت قرار دادند و بدانها عبادت کردند. (از منتهی الارب). نام بتی از مذحج و یمن. (یادداشت مؤلف). بت قبیلۀ حمدان. (دمشقی). در قرآن، نام پنج بت فرزندان نوح ذکر شده است: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر. این بتها ظاهراً معبود اعراب جنوبی بوده اند و به گفتۀ ابن الکلبی در شمال مثل بتهای سابق الذکر مورد احترام نبوده اند. (تاریخ اسلام ص 36) : شرع او چون نشست بر عیوق شد گسسته عنان عز یعوق. سنایی
نام بتی مر قوم نوح را که آن را می پرستیدند. (ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (از دهار). نام بتی است از بتان قوم نوح (ع) که به صورت اسبی بود. (آنندراج) (غیاث) (مهذب الاسماء). بتی است مر قوم نوح را. یا مردی بود از صالحان زمان خود در آن قوم، همین که مُرد، بر او گریستند و زاری کردند. پس شیطان در صورت آدمی پیش ایشان آمد و گفت من در محراب شما مجسمۀ او را برای شما می سازم و شما هر وقت نماز خواندید او را می بینید و آن را برای آن قوم درست کرد و مجسمۀ هفت تن دیگر از نیکوکاران قوم را نیز ساخت و این کار را برای آنان ادامه داد تا این پیکره ها را برای خود بت قرار دادند و بدانها عبادت کردند. (از منتهی الارب). نام بتی از مذحج و یمن. (یادداشت مؤلف). بت قبیلۀ حمدان. (دمشقی). در قرآن، نام پنج بت فرزندان نوح ذکر شده است: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر. این بتها ظاهراً معبود اعراب جنوبی بوده اند و به گفتۀ ابن الکلبی در شمال مثل بتهای سابق الذکر مورد احترام نبوده اند. (تاریخ اسلام ص 36) : شرع او چون نشست بر عیوق شد گسسته عنان عز یعوق. سنایی
جمع واژۀ عناق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناق شود. - امثال: العنوق بعد العنوق، مثلی است که در تنگ حالی بعد فراخ حالی آرند. رجوع به عناق شود
جَمعِ واژۀ عَناق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناق شود. - امثال: العنوق بعد العنوق، مثلی است که در تنگ حالی بعدِ فراخ حالی آرند. رجوع به عناق شود
تنیّق. (منتهی الارب). نیکو نگریستن به چیزی. (زوزنی) ، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آراستگی کردن در کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : و او در ابواب تفقد و تعهد ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). و هر کجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود و در آن انواع تکلف و تنوق تقدیم افتد هنوز ازوجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). و تکلف و تنوق که لایق دوستان موافق و اخوان صادق باشد بجای آورد. (سندبادنامه ص 86). و باآنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوق و تصنع بود هیچ مشاطه این عروس را نیاراسته بود. (سندبادنامه ص 25). صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). چنانکه شیوۀ مقبلان و سنت صاحب دولتان باشد ابواب تکلف و تنوق القاب و شدت امتناع و احتجاب بسته گردانیده اند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنیّق و تنوق کردن شود
تنیّق. (منتهی الارب). نیکو نگریستن به چیزی. (زوزنی) ، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آراستگی کردن در کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : و او در ابواب تفقد و تعهد ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). و هر کجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود و در آن انواع تکلف و تنوق تقدیم افتد هنوز ازوجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). و تکلف و تنوق که لایق دوستان موافق و اخوان صادق باشد بجای آورد. (سندبادنامه ص 86). و باآنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوق و تصنع بود هیچ مشاطه این عروس را نیاراسته بود. (سندبادنامه ص 25). صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). چنانکه شیوۀ مقبلان و سنت صاحب دولتان باشد ابواب تکلف و تنوق القاب و شدت امتناع و احتجاب بسته گردانیده اند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنیّق و تنوق کردن شود