جدول جو
جدول جو

معنی ینال - جستجوی لغت در جدول جو

ینال
(پسرانه)
سردار، رئیس به ویژه سردار ترک نژاد
تصویری از ینال
تصویر ینال
فرهنگ نامهای ایرانی
ینال
کنیزکی ازآن مؤیدالملک ابوبکر نظام الملک وزیر که به گفتۀ صاحب لباب الالباب: جمال او رشک بتان چین و فرخار بود و دل او بستۀ مهر و معتکف چهر او بود لغز در معنی او گفت و اگرچه مشهور است اماایراد کرده آمد، چه در غایت لطف و نهایت طرف است:
علینا نقش کن بر زر بکن حرفی از او کمتر
پس آن لامش به آخر بر بگفتم نام آن دلبر.
(لباب الالباب ج 1 ص 68)
لغت نامه دهخدا
ینال
(یَ)
ولیعهد. نایب السلطنه. (یادداشت مؤلف) : هر رئیسی از رؤسای ترک را اعم از سلاطین و دهقانان ینالی است. (مفاتیح). و رجوع به ینالتکین شود، لقبی از القاب امراء ترک (و جناس آوردن با نالیدن، تقدیم یاء ینال را بر نون تأیید می کند). (یادداشت مؤلف) :
کوه از غم بی باکی و طغیان تو نالد
بیهوده تو چون در غم طوغان و ینالی.
ناصرخسرو.
بر آزادگان کبر داری ولیکن
ینال و تکین را ینال و تکینی.
ناصرخسرو.
از بندگان حضرت شاهان سپر فکنده
قیصر کم از یماکش سنجر کم از ینالش.
خاقانی.
، مجازاً، مغل. ترک. (یادداشت مؤلف) :
زشت بود بودن آزاده مرد
بندۀ طوغان و عیال ینال.
ناصرخسرو.
هستم ز نسل ساسان نز تخمۀ تکین
هستم ز صلب کسری نز دودۀ ینال.
مجد همگر.
، مجازاً، غلام ترک. غلام مغولی:
بر آزادگان کبر داری ولیکن
ینال و تکین را ینال و تکینی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ینال
(یَ)
نام قلعه ای است به حدود کردوان از ناحیت شروان (به اران) که خزینه و خواستۀ شروانشاه بدانجا بوده است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زینال
تصویر زینال
(پسرانه)
مخفف زین العابدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فینال
تصویر فینال
نهایی، آخری، فرجامی، در ورزش مسابقۀ پایانی در یک دورۀ رقابت ورزشی که به منظور تعیین رده های اول و دوم برپا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نال
تصویر نال
نالیدن، ناله
نی، برای مثال حملۀ تو تنگ کرد عرصۀ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری - ۹۲)
چوبی باریک و سست در قلم نی
در موسیقی نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یال
تصویر یال
موهای گردن اسب و شیر،
هیکل، اندام، گردن
یال و کوپال: کنایه از هیکل و اندام قوی، برز و بالا
یال و کوپال برکشیدن: کنایه از نشان دادن زور بازو، قدرت نمایی کردن، برای مثال عجب یال و کوپال برمی کشی / غباری به گردون چه سرمی کشی (نورالدین ظهوری - لغتنامه - یال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسال
تصویر یسال
جناح لشکر
فرهنگ فارسی عمید
دهش، (منتهی الارب) نیل، عطاء، (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)، دهش، عطاء، (ناظم الاطباء)،
رجل نال، مرد بسیارعطاء و جوانمرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مرد بسیارعطاء، (مهذب الاسماء)، کثیرالنائل، (معجم متن اللغه)، جواد، (اقرب الموارد) (المنجد)، ج، انوال
لغت نامه دهخدا
نای میان خالی، (برهان قاطع)، نی، (انجمن آرا)، نی میان تهی، (غیاث اللغات)، نی، قصب، (فرهنگ نظام)، به معنی نی عموماً و نی میان تهی، (از آنندراج) (بهار عجم)، نی ضعیف و باریک، (بهار عجم)، نی میان خالی و کاواک، نی زرد و باریک، (ناظم الاطباء)، نی میان آکنده، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، جگن:
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال،
فرخی،
گردان دلاور چو درختان تناور
گردان شده از بیم چو از باد خزان نال،
فرخی،
تن مخالف او گر قوی درخت بود
چو دید تیرش لرزان شود بگونۀ نال،
فرخی،
هنگام خیر سست چو نال خزانیند
هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند،
ناصرخسرو،
گوئی که حجتی تو و نالی به راه من
از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا،
ناصرخسرو،
جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت
وز آتش نالان نرهد هرگز نالش،
ناصرخسرو،
خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک
مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ،
سوزنی،
گر شود محسوس دریای دلت
اخترش گوهربود طوباش نال،
انوری،
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال،
نظامی،
خنیده چنان شد کز آن چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست،
نظامی (اقبالنامه ص 46)،
به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب،
فتحعلی خان صبا،
، مزمار، (برهان قاطع)، نای، مزمار، (از ناظم الاطباء)، نی که نوازند:
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار دمیده،
عماره،
ای سرو سهی که در فراقت
چون زرین نال زار و زردم،
خاقانی،
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیدۀ خیال شده،
نظامی،
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم،
قریع،
ای از بر من دور همانا خبرت نیست
کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی،
؟
، لوله، (ناظم الاطباء)، هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد، (از آنندراج) (بهار عجم)، قلم نویسندگی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
نخوانم کلک او را نال زین پس
که دریای نوال است آن نه نال است،
انوری،
، آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس)، رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید، (برهان قاطع)، به معنی ریشه قلم درزبان اردونیز بکار میرود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد، (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، و آن را نال قلم ونال نی و نال خامه گویند، (آنندراج)، آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید، (غیاث اللغات)، ریشه باریک که از میان نی برآید، (از بهار عجم)، رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید، (ناظم الاطباء) :
چو شد آگاه از مضمون نامه
به خود پیچید همچون نال خامه،
وحشی،
مغز گردد در استخوانش نال
چو قلم هرکه عاشق سخن است،
صائب (از آنندراج)،
گشته عیان از قلمش در رقم
تازگی لفظ چو نال قلم،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
چون نال نی که سبز شود در درون نی
افغان به خانه دل عشاق زاده است،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا
کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا،
امید همدانی،
مانند نال خامه محال است جز به تیغ
مهرت برون رود ز دل بیقرار ما،
شفیع (از آنندراج)،
، نی میان پر که از آن تیر سازند، (از برهان قاطع)، نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند، (ناظم الاطباء)، به معنی نیشکر هم به نظر آمده است، (برهان قاطع)، نیشکر، (از آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
یتیم مانده جگرگوشۀ صدف ز سخات
ذلیل گشته ز الفاظ تو سلالۀ نال،
کمال اسماعیل،
عصارۀ نالی به قدرت او شهد فائق شده، (گلستان)،
، ناله، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، افغان، ناله، (از آنندراج) (انجمن آرا)، اظهار اندوه کردن به آواز، زاری، افغان، ناله، (فرهنگ نظام) :
همی بد به زندان درون هفت سال
همی بود با درد و با رنج و نال،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرغی است کوچک و خوش آواز، (آنندراج) (انجمن آرا)، نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد، (جهانگیری) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند، (برهان قاطع)، جوی و رود خانه کوچک را در هندوستان نیزبه همین نام خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک، (غیاث اللغات)، رود، جوی بزرگ، جوی خرد، آبگیر خرد، نوک زبان، (ناظم الاطباء)، نعل، صورت دیگری است از کلمه نعل،
- امثال:
خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی،
،
ناله کننده، (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)، اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناله کننده، نالان، (ناظم الاطباء)،
امر) امر به نالیدن هم هست، یعنی بنال و ناله کن، (برهان قاطع)، امر به نالیدن، (آنندراج) :
ناله و گریه ست بدسگال ترا کار
تا بزید گو همی گری و همی نال،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرشیو است که در بخش ریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان و بخش قیروکارزین که در شهرستان فیروزآباد فارس واقع است و در حدود 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جناح لشکر. (ناظم الاطباء). پرۀ فوج. (آنندراج) :
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسال.
سنجر کاشی (از آنندراج).
ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار
نمودند چندین یسال از یسار.
هاتفی (از تیمورنامه).
، جمعیت و اجتماع. (ناظم الاطباء)
تاجی که از گل و ریاحین سازند و در روزهای جشن و عید بر سر نهند. (برهان) (ناظم الاطباء). تاجی باشد که در روز عشرت بر سر نهند. (فرهنگ اوبهی). اما کلمه دگرگون شدۀ بساک است به معنی تاج از گل و ریحان. مصحف بساک است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چنار بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 332). بمعنی چنار است و آن درختی باشد عظیم و جوهردار. (برهان) (آنندراج). درخت چنار. (ناظم الاطباء). چنار بود. (اوبهی) :
به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی
چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال.
صانع فضولی (از فرهنگ اسدی).
رجوع به چنار شود، نوعی از ابریشم هندی است که از خارج به ایران آورده اند و در باغهای جنوب ایران غرس کرده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَنْ نا)
صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه بردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مردم شراب خور و بدمست را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در زبان فرانسه به معنی نهائی و آخری است،
آخرین مسابقۀ ورزشی، آخرین قسمت از سه یا چهار قسمت سونات، سنفنی، کنسرتو، مقابل اوورتور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یال
تصویر یال
گردن باشد، بیخ گردن را نیز گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
یافته گاه، سود خیز، درآمد جای یافتن چیزی، محلی که از آن سود و حاصلی بدست آید مانند مزرعه و دکان، در آمد املاک و اراضی و شغل و منصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینال
تصویر فینال
در زبان فرانسه بمعنای نهائی و آخری است
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره نزدیک به گزنه ها که یکی از درختان زیبا و پر دوام است و تنه اش بسیار قطور و ارتفاعش به 30 تا 40 متر میرسد. این درخت دارای پهنه وسیعی از لحاظ شاخ و برگ است و بر فضایی وسیع سایه میگستراند ارس صنار. درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که از هند و شمال افریقا وارد ایران شده و در باغهای جنوب ایران کاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسال
تصویر یسال
یسل: ترکی پره سپاه رده (صف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نال
تصویر نال
دهش، نیل، عطا، جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یال
تصویر یال
گردن، بن گردن، موی گردن اسب، زور، قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نال
تصویر نال
نی باریک، قلم نویسندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نال
تصویر نال
عطا، دهش، جمع انوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منال
تصویر منال
((مَ))
جایی که از آن سود و حاصل به دست آید مانند مزرعه، مال، ثروت، مال و، خواسته و ملک مستغل (منقول و غیرمنقول)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نال
تصویر نال
روده کوچک، جوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فینال
تصویر فینال
آخر، آخرین، مرحله نهایی، مرحله پایانی، پایان مسابقه یا آخرین مسابقه ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
درآمد، ملک، تمکن، تمول، ثروت، دارایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل، بهره ی مالکانه در دوران ارباب و رعیتی، نوعی بهره ی مالکانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه دارویی
فرهنگ گویش مازندرانی