کنیزکی ازآن مؤیدالملک ابوبکر نظام الملک وزیر که به گفتۀ صاحب لباب الالباب: جمال او رشک بتان چین و فرخار بود و دل او بستۀ مهر و معتکف چهر او بود لغز در معنی او گفت و اگرچه مشهور است اماایراد کرده آمد، چه در غایت لطف و نهایت طرف است: علینا نقش کن بر زر بکن حرفی از او کمتر پس آن لامش به آخر بر بگفتم نام آن دلبر. (لباب الالباب ج 1 ص 68)
کنیزکی ازآن ِ مؤیدالملک ابوبکر نظام الملک وزیر که به گفتۀ صاحب لباب الالباب: جمال او رشک بتان چین و فرخار بود و دل او بستۀ مهر و معتکف چهر او بود لغز در معنی او گفت و اگرچه مشهور است اماایراد کرده آمد، چه در غایت لطف و نهایت طرف است: علینا نقش کن بر زر بکن حرفی از او کمتر پس آن لامش به آخر بر بگفتم نام آن دلبر. (لباب الالباب ج 1 ص 68)
ولیعهد. نایب السلطنه. (یادداشت مؤلف) : هر رئیسی از رؤسای ترک را اعم از سلاطین و دهقانان ینالی است. (مفاتیح). و رجوع به ینالتکین شود، لقبی از القاب امراء ترک (و جناس آوردن با نالیدن، تقدیم یاء ینال را بر نون تأیید می کند). (یادداشت مؤلف) : کوه از غم بی باکی و طغیان تو نالد بیهوده تو چون در غم طوغان و ینالی. ناصرخسرو. بر آزادگان کبر داری ولیکن ینال و تکین را ینال و تکینی. ناصرخسرو. از بندگان حضرت شاهان سپر فکنده قیصر کم از یماکش سنجر کم از ینالش. خاقانی. ، مجازاً، مغل. ترک. (یادداشت مؤلف) : زشت بود بودن آزاده مرد بندۀ طوغان و عیال ینال. ناصرخسرو. هستم ز نسل ساسان نز تخمۀ تکین هستم ز صلب کسری نز دودۀ ینال. مجد همگر. ، مجازاً، غلام ترک. غلام مغولی: بر آزادگان کبر داری ولیکن ینال و تکین را ینال و تکینی. ناصرخسرو
ولیعهد. نایب السلطنه. (یادداشت مؤلف) : هر رئیسی از رؤسای ترک را اعم از سلاطین و دهقانان ینالی است. (مفاتیح). و رجوع به ینالتکین شود، لقبی از القاب امراء ترک (و جناس آوردن با نالیدن، تقدیم یاء ینال را بر نون تأیید می کند). (یادداشت مؤلف) : کوه از غم بی باکی و طغیان تو نالد بیهوده تو چون در غم طوغان و ینالی. ناصرخسرو. بر آزادگان کبر داری ولیکن ینال و تکین را ینال و تکینی. ناصرخسرو. از بندگان حضرت شاهان سپر فکنده قیصر کم از یماکش سنجر کم از ینالش. خاقانی. ، مجازاً، مُغُل. ترک. (یادداشت مؤلف) : زشت بُوَد بودن آزاده مرد بندۀ طوغان و عیال ینال. ناصرخسرو. هستم ز نسل ساسان نز تخمۀ تکین هستم ز صلب کسری نز دودۀ ینال. مجد همگر. ، مجازاً، غلام ترک. غلام مغولی: بر آزادگان کبر داری ولیکن ینال و تکین را ینال و تکینی. ناصرخسرو
نالیدن، ناله نی، برای مثال حملۀ تو تنگ کرد عرصۀ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری - ۹۲) چوبی باریک و سست در قلم نی در موسیقی نی
نالیدن، ناله نی، برای مِثال حملۀ تو تنگ کرد عرصۀ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری - ۹۲) چوبی باریک و سست در قلم نی در موسیقی نی
موهای گردن اسب و شیر، هیکل، اندام، گردن یال و کوپال: کنایه از هیکل و اندام قوی، برز و بالا یال و کوپال برکشیدن: کنایه از نشان دادن زور بازو، قدرت نمایی کردن، برای مثال عجب یال و کوپال برمی کشی / غباری به گردون چه سرمی کشی (نورالدین ظهوری - لغتنامه - یال)
موهای گردن اسب و شیر، هیکل، اندام، گردن یال و کوپال: کنایه از هیکل و اندام قوی، برز و بالا یال و کوپال برکشیدن: کنایه از نشان دادن زور بازو، قدرت نمایی کردن، برای مِثال عجب یال و کوپال برمی کشی / غباری به گردون چه سرمی کشی (نورالدین ظهوری - لغتنامه - یال)
نای میان خالی، (برهان قاطع)، نی، (انجمن آرا)، نی میان تهی، (غیاث اللغات)، نی، قصب، (فرهنگ نظام)، به معنی نی عموماً و نی میان تهی، (از آنندراج) (بهار عجم)، نی ضعیف و باریک، (بهار عجم)، نی میان خالی و کاواک، نی زرد و باریک، (ناظم الاطباء)، نی میان آکنده، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، جگن: از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال، فرخی، گردان دلاور چو درختان تناور گردان شده از بیم چو از باد خزان نال، فرخی، تن مخالف او گر قوی درخت بود چو دید تیرش لرزان شود بگونۀ نال، فرخی، هنگام خیر سست چو نال خزانیند هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند، ناصرخسرو، گوئی که حجتی تو و نالی به راه من از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا، ناصرخسرو، جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت وز آتش نالان نرهد هرگز نالش، ناصرخسرو، خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ، سوزنی، گر شود محسوس دریای دلت اخترش گوهربود طوباش نال، انوری، لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سروبنش ز ناله چون نال، نظامی، خنیده چنان شد کز آن چاه چست بر آهنگ آن ناله نالی برست، نظامی (اقبالنامه ص 46)، به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب، فتحعلی خان صبا، ، مزمار، (برهان قاطع)، نای، مزمار، (از ناظم الاطباء)، نی که نوازند: نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار دمیده، عماره، ای سرو سهی که در فراقت چون زرین نال زار و زردم، خاقانی، نالشی چند مانده نال شده خاک در دیدۀ خیال شده، نظامی، من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم، قریع، ای از بر من دور همانا خبرت نیست کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی، ؟ ، لوله، (ناظم الاطباء)، هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد، (از آنندراج) (بهار عجم)، قلم نویسندگی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : نخوانم کلک او را نال زین پس که دریای نوال است آن نه نال است، انوری، ، آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس)، رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید، (برهان قاطع)، به معنی ریشه قلم درزبان اردونیز بکار میرود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد، (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، و آن را نال قلم ونال نی و نال خامه گویند، (آنندراج)، آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید، (غیاث اللغات)، ریشه باریک که از میان نی برآید، (از بهار عجم)، رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید، (ناظم الاطباء) : چو شد آگاه از مضمون نامه به خود پیچید همچون نال خامه، وحشی، مغز گردد در استخوانش نال چو قلم هرکه عاشق سخن است، صائب (از آنندراج)، گشته عیان از قلمش در رقم تازگی لفظ چو نال قلم، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، چون نال نی که سبز شود در درون نی افغان به خانه دل عشاق زاده است، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا، امید همدانی، مانند نال خامه محال است جز به تیغ مهرت برون رود ز دل بیقرار ما، شفیع (از آنندراج)، ، نی میان پر که از آن تیر سازند، (از برهان قاطع)، نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند، (ناظم الاطباء)، به معنی نیشکر هم به نظر آمده است، (برهان قاطع)، نیشکر، (از آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : یتیم مانده جگرگوشۀ صدف ز سخات ذلیل گشته ز الفاظ تو سلالۀ نال، کمال اسماعیل، عصارۀ نالی به قدرت او شهد فائق شده، (گلستان)، ، ناله، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، افغان، ناله، (از آنندراج) (انجمن آرا)، اظهار اندوه کردن به آواز، زاری، افغان، ناله، (فرهنگ نظام) : همی بد به زندان درون هفت سال همی بود با درد و با رنج و نال، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرغی است کوچک و خوش آواز، (آنندراج) (انجمن آرا)، نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد، (جهانگیری) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند، (برهان قاطع)، جوی و رود خانه کوچک را در هندوستان نیزبه همین نام خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک، (غیاث اللغات)، رود، جوی بزرگ، جوی خرد، آبگیر خرد، نوک زبان، (ناظم الاطباء)، نعل، صورت دیگری است از کلمه نعل، - امثال: خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی، ، ناله کننده، (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)، اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناله کننده، نالان، (ناظم الاطباء)، امر) امر به نالیدن هم هست، یعنی بنال و ناله کن، (برهان قاطع)، امر به نالیدن، (آنندراج) : ناله و گریه ست بدسگال ترا کار تا بزید گو همی گری و همی نال، سوزنی
نای میان خالی، (برهان قاطع)، نی، (انجمن آرا)، نی میان تهی، (غیاث اللغات)، نی، قصب، (فرهنگ نظام)، به معنی نی عموماً و نی میان تهی، (از آنندراج) (بهار عجم)، نی ضعیف و باریک، (بهار عجم)، نی میان خالی و کاواک، نی زرد و باریک، (ناظم الاطباء)، نی میان آکنده، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، جگن: از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال، فرخی، گردان دلاور چو درختان تناور گردان شده از بیم چو از باد خزان نال، فرخی، تن مخالف او گر قوی درخت بود چو دید تیرش لرزان شود بگونۀ نال، فرخی، هنگام خیر سست چو نال خزانیند هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند، ناصرخسرو، گوئی که حجتی تو و نالی به راه من از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا، ناصرخسرو، جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت وز آتش نالان نرهد هرگز نالش، ناصرخسرو، خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ، سوزنی، گر شود محسوس دریای دلت اخترش گوهربود طوباش نال، انوری، لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سروبنش ز ناله چون نال، نظامی، خنیده چنان شد کز آن چاه چست بر آهنگ آن ناله نالی برست، نظامی (اقبالنامه ص 46)، به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب، فتحعلی خان صبا، ، مزمار، (برهان قاطع)، نای، مزمار، (از ناظم الاطباء)، نی که نوازند: نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار دمیده، عماره، ای سرو سهی که در فراقت چون زرین نال زار و زردم، خاقانی، نالشی چند مانده نال شده خاک در دیدۀ خیال شده، نظامی، من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم، قریع، ای از بر من دور همانا خبرت نیست کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی، ؟ ، لوله، (ناظم الاطباء)، هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد، (از آنندراج) (بهار عجم)، قلم نویسندگی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : نخوانم کلک او را نال زین پس که دریای نوال است آن نه نال است، انوری، ، آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس)، رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید، (برهان قاطع)، به معنی ریشه قلم درزبان اردونیز بکار میرود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد، (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)، و آن را نال قلم ونال نی و نال خامه گویند، (آنندراج)، آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید، (غیاث اللغات)، ریشه باریک که از میان نی برآید، (از بهار عجم)، رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید، (ناظم الاطباء) : چو شد آگاه از مضمون نامه به خود پیچید همچون نال خامه، وحشی، مغز گردد در استخوانش نال چو قلم هرکه عاشق سخن است، صائب (از آنندراج)، گشته عیان از قلمش در رقم تازگی لفظ چو نال قلم، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، چون نال نی که سبز شود در درون نی افغان به خانه دل عشاق زاده است، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا، امید همدانی، مانند نال خامه محال است جز به تیغ مهرت برون رود ز دل بیقرار ما، شفیع (از آنندراج)، ، نی میان پر که از آن تیر سازند، (از برهان قاطع)، نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند، (ناظم الاطباء)، به معنی نیشکر هم به نظر آمده است، (برهان قاطع)، نیشکر، (از آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : یتیم مانده جگرگوشۀ صدف ز سخات ذلیل گشته ز الفاظ تو سلالۀ نال، کمال اسماعیل، عصارۀ نالی به قدرت او شهد فائق شده، (گلستان)، ، ناله، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، افغان، ناله، (از آنندراج) (انجمن آرا)، اظهار اندوه کردن به آواز، زاری، افغان، ناله، (فرهنگ نظام) : همی بد به زندان درون هفت سال همی بود با درد و با رنج و نال، شمسی (یوسف و زلیخا)، ، نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرغی است کوچک و خوش آواز، (آنندراج) (انجمن آرا)، نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد، (جهانگیری) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند، (برهان قاطع)، جوی و رود خانه کوچک را در هندوستان نیزبه همین نام خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، رود خانه کوچک، (غیاث اللغات)، رود، جوی بزرگ، جوی خرد، آبگیر خرد، نوک زبان، (ناظم الاطباء)، نعل، صورت دیگری است از کلمه نعل، - امثال: خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی، ، ناله کننده، (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)، اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناله کننده، نالان، (ناظم الاطباء)، امر) امر به نالیدن هم هست، یعنی بنال و ناله کن، (برهان قاطع)، امر به نالیدن، (آنندراج) : ناله و گریه ست بدسگال ترا کار تا بزید گو همی گری و همی نال، سوزنی
جناح لشکر. (ناظم الاطباء). پرۀ فوج. (آنندراج) : لشکری منهزم از راکب او چون نشود که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسال. سنجر کاشی (از آنندراج). ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه). ، جمعیت و اجتماع. (ناظم الاطباء) تاجی که از گل و ریاحین سازند و در روزهای جشن و عید بر سر نهند. (برهان) (ناظم الاطباء). تاجی باشد که در روز عشرت بر سر نهند. (فرهنگ اوبهی). اما کلمه دگرگون شدۀ بساک است به معنی تاج از گل و ریحان. مصحف بساک است. (یادداشت مؤلف)
جناح لشکر. (ناظم الاطباء). پرۀ فوج. (آنندراج) : لشکری منهزم از راکب او چون نشود که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسال. سنجر کاشی (از آنندراج). ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه). ، جمعیت و اجتماع. (ناظم الاطباء) تاجی که از گل و ریاحین سازند و در روزهای جشن و عید بر سر نهند. (برهان) (ناظم الاطباء). تاجی باشد که در روز عشرت بر سر نهند. (فرهنگ اوبهی). اما کلمه دگرگون شدۀ بساک است به معنی تاج از گل و ریحان. مصحف بساک است. (یادداشت مؤلف)
چنار بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 332). بمعنی چنار است و آن درختی باشد عظیم و جوهردار. (برهان) (آنندراج). درخت چنار. (ناظم الاطباء). چنار بود. (اوبهی) : به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال. صانع فضولی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چنار شود، نوعی از ابریشم هندی است که از خارج به ایران آورده اند و در باغهای جنوب ایران غرس کرده اند. (یادداشت مؤلف)
چنار بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 332). بمعنی چنار است و آن درختی باشد عظیم و جوهردار. (برهان) (آنندراج). درخت چنار. (ناظم الاطباء). چنار بود. (اوبهی) : به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال. صانع فضولی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چنار شود، نوعی از ابریشم هندی است که از خارج به ایران آورده اند و در باغهای جنوب ایران غرس کرده اند. (یادداشت مؤلف)
صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد. نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه بردند. (یادداشت مؤلف)
صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد. نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه بردند. (یادداشت مؤلف)
درختی از تیره نزدیک به گزنه ها که یکی از درختان زیبا و پر دوام است و تنه اش بسیار قطور و ارتفاعش به 30 تا 40 متر میرسد. این درخت دارای پهنه وسیعی از لحاظ شاخ و برگ است و بر فضایی وسیع سایه میگستراند ارس صنار. درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که از هند و شمال افریقا وارد ایران شده و در باغهای جنوب ایران کاشته میشود
درختی از تیره نزدیک به گزنه ها که یکی از درختان زیبا و پر دوام است و تنه اش بسیار قطور و ارتفاعش به 30 تا 40 متر میرسد. این درخت دارای پهنه وسیعی از لحاظ شاخ و برگ است و بر فضایی وسیع سایه میگستراند ارس صنار. درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که از هند و شمال افریقا وارد ایران شده و در باغهای جنوب ایران کاشته میشود