جدول جو
جدول جو

معنی یموم - جستجوی لغت در جدول جو

یموم
(یُ)
جمع واژۀ یم ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یم، به معنی دریای ناپیداکنار. (آنندراج). رجوع به یم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموم
تصویر سموم
باد گرم و خفقان آور که در فصل بهار و تابستان در صحراهای افریقا و بیابان های عربستان می وزد، باد گرم، باد زهرآگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یمام
تصویر یمام
کبوتر صحرایی، کبوتر دشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموم
تصویر هموم
همّ ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ همّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموم
تصویر شموم
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموم
تصویر غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
سمّ ها، زهرها، جمع واژۀ سمّ
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
جمع واژۀ بم ّ. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به بم شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت فاعلی از ثم ّ، شاه ثموم، گوسفند که گیاه را از بن برکند. ج، ثمم
لغت نامه دهخدا
نام نباتی است شبیه به گندم که رفع سفیدی چشم کند و آنرا نمام نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بمعنای دیمومه. بیابان فراخ بی آب. (از منتهی الارب). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. (از اقرب الموارد ذیل مادۀ دم م)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو)
به دریا انداخته شده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل میموم، مرد به دریا انداخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غموم
تصویر غموم
جمع غم، اندوهان فرم ها جمع غم اندوه ها غمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمام
تصویر یمام
کبوتر چاهی کبوتر دشتی بوتیمار، آهنگ (قصد) کبوتر دشتی، آهنگ قصد
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد مرد: می میرد می میرد خواهد مرد: آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی بر او خواند یموت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموم
تصویر هموم
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموم
تصویر شموم
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموم
تصویر طموم
پرآبی، بریدن موی، تاب دادن موی، گره زدن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیموم
تصویر دیموم
کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموم
تصویر بموم
جمع بم، بم ها بن کاهیده ابن: پور جمع بم صداهای پر و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
دود سیاه، کوه سیاه، سرا پرده دوزخیان، نام اسپ حسین بن علی (ع) سیاه، دود، نام اسب امام حسین واسب هشام ابن عبدالملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سُ))
جمع سم، زهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سَ))
باد گرم مهلک، جمع سمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموم
تصویر غموم
((غُ))
جمع غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموم
تصویر هموم
((هُ))
جمع هم، اندوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یحموم
تصویر یحموم
((یَ))
سیاه، دود، (اخ) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یمام
تصویر یمام
((یَ))
کبوتر دشتی، کبوتر صحرایی، اراده، قصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره