جدول جو
جدول جو

معنی یموق - جستجوی لغت در جدول جو

یموق
(یَ دی یَ / یِ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 90000گزی شمال باختری مانه، با 177 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ)
مرد سست بینایی. (از منتهی الارب). مرد ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 36هزارگزی خاوری آوج، با 524 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ارزان آمدن بیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ارزان شدن آخریان. (از دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، مردن و هلاک گشتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤق. مؤوق. مواقه، گول گردیدن. (منتهی الارب). مؤق. مؤوق
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موق، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گول گردیدن، (آنندراج)، احمق شدن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)، مردن، (منتهی الارب)، رجوع به موق شود،
گولی، بیهوشی، کندی ذهن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مورچۀ پردار، غبار، کنج چشم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گوشۀ چشم به طرف بینی، (غیاث)، دنبالۀ چشم، موزۀ درشت که بر موزۀ دیگر پوشند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سر موزه، معرب است، (از آنندراج) (منتهی الارب)، صندل پیش بند، ج، امواق، (از مهذب الاسماء)، معرب موزه یا موکه، گالش، گتر، (یادداشت مرحوم دهخدا)، ج، امواق، (دهار) (آنندراج)، معرب موزۀفارسی است مانند موزج، (از المعرب جوالیقی ص 311)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
کوهی است کلان و آن مصحف تنوق نیست. (از منتهی الارب). کوه سرخ فام ستبر و منیعی است ازآن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن المزرع بن موسی بن کیار، مکنی به ابوعبدالله. از ادبا بود. (یادداشت مؤلف). یکی از مشاهیر ادبا و خود خواهرزادۀ جاحظ مشهور می باشد و در سنۀ 304 هجری قمری درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی). یموت بن مزرع ادیب در سال 304 هجری قمری درگذشت. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام ایل و طایفه ای است از ترکمانان در مشرق دریای مازندران، چنان که کوکلان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ یم ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یم، به معنی دریای ناپیداکنار. (آنندراج). رجوع به یم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام بتی مر قوم نوح را که آن را می پرستیدند. (ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (از دهار). نام بتی است از بتان قوم نوح (ع) که به صورت اسبی بود. (آنندراج) (غیاث) (مهذب الاسماء). بتی است مر قوم نوح را. یا مردی بود از صالحان زمان خود در آن قوم، همین که مرد، بر او گریستند و زاری کردند. پس شیطان در صورت آدمی پیش ایشان آمد و گفت من در محراب شما مجسمۀ او را برای شما می سازم و شما هر وقت نماز خواندید او را می بینید و آن را برای آن قوم درست کرد و مجسمۀ هفت تن دیگر از نیکوکاران قوم را نیز ساخت و این کار را برای آنان ادامه داد تا این پیکره ها را برای خود بت قرار دادند و بدانها عبادت کردند. (از منتهی الارب). نام بتی از مذحج و یمن. (یادداشت مؤلف). بت قبیلۀ حمدان. (دمشقی). در قرآن، نام پنج بت فرزندان نوح ذکر شده است: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر. این بتها ظاهراً معبود اعراب جنوبی بوده اند و به گفتۀ ابن الکلبی در شمال مثل بتهای سابق الذکر مورد احترام نبوده اند. (تاریخ اسلام ص 36) :
شرع او چون نشست بر عیوق
شد گسسته عنان عز یعوق.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در جایی شدن بی دستوری. (تاج المصادر بیهقی). دمور. و رجوع به دمور شود، شکستن دندان کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآمدن صیاد در کازه، بسیار نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه بی خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
درویش که روزگار را به اندک معیشت گذارد. ج، رمق. (از منتهی الارب). فقیری که به اندک مایه از معیشت اکتفا کند. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). رامق. (اقرب الموارد) ، بدخواه. (از منتهی الارب). حاسد. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، آنکه از گوشۀ چشم به خشم و اعراض بر مردم بنگرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بلند شدن و دراز گردیدن تره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تتم و آن نوعی از سردرخت است ترش مزه شهوت طعام آرد و قطع اسهال مزمن کند و سرمۀ بنقوع آن سلاقی و رمد را نفع دهد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مکان دور. گویند: مکان عموق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
گول تر. احمق تر.
- امثال:
اموق من الرخمه.
اموق من نعامه.
رجوع به مجمعالامثال میدانی ص 661 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
ظاهراً همان دیمقراطیس باشد زیرا در فهرست عیون الانباء ص 19 دیموقریطس را دیمقراطیس ضبط کرده است: و قد تمکن فی المستعلمین لصناعه الطب ان تطول اعمار هم من ذلک انانجد دیموقریطس و ایرودوطس عندما استعملوا الوصایا التی تأمر بها صناعه الطب طالت حیاتهم جداً. (عیون الانباء ج 1 ص 19)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رموق
تصویر رموق
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد مرد: می میرد می میرد خواهد مرد: آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی بر او خواند یموت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعوق
تصویر یعوق
اسپدیس نام بتی در زمان نو آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموق
تصویر سموق
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموق
تصویر آموق
گوشه چشم، آماق
فرهنگ فارسی معین