معنی آموق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با آموق
آموت
- آموت
- آشیان مرغان شکاری مانند باز و عقاب آشیانه: بر قله قاف بخت و اقبال آموت عقاب دولت تست (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
آچوق
- آچوق
- ترکی زابگر دهان پر باد کنند و کودکی بر لپ زند و آن باد با آوا بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
آروق
- آروق
- ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
فرهنگ لغت هوشیار
آزوق
- آزوق
- غذایی که در سفر با خود دارند توشه، آنچه در خانه از غله و حبوب و مانند آن جمع کنند برای مصرف چند ماه یا یک سال. معمولا این کلمه را بصورت (آذوقه) نویسند
فرهنگ لغت هوشیار