جدول جو
جدول جو

معنی یقنع - جستجوی لغت در جدول جو

یقنع
(یُ نَ)
قناعت کرده شده.
- اقل ما یقنع، کمترین چیزی که بدان قناعت کرده شود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یانع
تصویر یانع
رسیده، ویژگی میوۀ رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قَ / قُ / قِ)
رجل یقن،مردی که هرچه بشنود یقین نماید. (ناظم الاطباء). بی گمان. (غیاث) ، به تحقیق داننده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
جمع واژۀ قناع بمعنی سلاح و ساز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قناع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
خورسند و خشنود ببهره و بخش خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ)
مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و چراگاه و پیش اهل خود، از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرنگون کردن آب دستدان را. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنگون کردن سر چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
رجل یقن بالشی ٔ، مرد آزمند و حریص به آن چیز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
ابن سام بن نوح. نواسۀ نوح نبی است و بعضی گفته اند نام او با فاء است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
بی گمانی و بی شکی و یقین. (ناظم الاطباء). بی گمانی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع قنعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، سلاح و ساز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، اقناع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمع الجمع آن قنعان. (منتهی الارب) ، طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به این معنی بضم قاف نیز آمده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اصل و بن چیزی. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کرنای و بوق. (منتهی الارب) (آنندراج). و این مصحف قبع وقثع نیست بلکه اینها سه کلمه اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ثابت و واضح گردیدن کار و به تحقیق رسیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ثابت و واضح کردن کار و یقین نمودن بر آن و دانستن آن. (ناظم الاطباء) (غیاث). بی گمان شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
درخت بزرگ. (از منتهی الارب) (از آنندراج). درخت کلان و بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ)
نوعی از عقیق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عقیق احمر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یُ)
رسیدگی میوه و هنگام چیدن آن. (ناظم الاطباء). رسیدگی میوه. بلوغ. بالیدگی. رسایی. (یادداشت مؤلف) : چون زمان شباب و هنگام جوانی ایام از کهولت ینع و قطف ثمار به کبر سن و پیری رسد و ایام زمستان پای در دامن انزوا کشد. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نَ)
جمع واژۀ قانع. (منتهی الارب). رجوع به قانع شود
لغت نامه دهخدا
(یَقَ نَ)
رجل یقنه، آنکه هرچه بشنود یقین نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خوش باور. میقان. یقن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
شاهد مقنع، گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (منتهی الارب) (آنندراج). شاهدی که عادل و بسنده باشد و به گواهی و یا حکم او قناعت کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مقانع و گویند لی شهود مقانع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نَ)
هاشم بن حکیم یا حکیم بن عطا، صاحب ماه نخشب، پیشوای سپید جامگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روز کوری صباح وشبروی جناب.
خاقانی.
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده.
خاقانی.
چو خورشید آوازۀ او برآمد
همانگاه ماه مقنع فروشد.
خاقانی.
برده مهش به مقنع عیدی و چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش.
خاقانی.
اگر جای تو را بگرفت بدخواه
مقنع نیز داند ساختن ماه.
نظامی.
و رجوع به المقنع و حکیم بن عطا و سپیدجامگان و چاه نخشب و ماه نخشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نَ)
خوددار. (مهذب الاسماء). رجل مقنع، مرد خود بر سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقنع پوشیده. به مقنعه پوشیده. قناع بر سر. با قناع: فرمان رسانیدند تا کایناً من کان هرکه در زرنوق بود از صاحب کلاه و دستار و مقنع به معجر و خمار بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 77).
عروسان مقنع بی شمارند
عروسی رابدست آور معمم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اقناع کننده. راضی کننده. خرسند کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقنعی که دل خرسند گرداند نشنوده ام و مشبعی که غلت ضمیر بنشاند استماع نکرده. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 11).
- جواب مقنع، پاسخی بسنده. پاسخی که شنونده را راضی کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که سر را راست می دارد و به چپ و راست التفات نمی کند و نگاه را موازی در میانۀ دو دست قرار می دهد. ج، مقنعون، قوله تعالی: مهطعین مقنعی رؤسهم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقناع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
بر سرافکندنی زنان. مقنعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب الموارد). ج، مقانع. (ناظم الاطباء). چارقد. لچک. روسری. سرپوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم.
خاقانی.
احمد بن عبدالملک به هروقت به شهرآمدی و از بهر دختران و غلامان جامه و مقنع و متاع و قماش خریدی. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 4).
مقنعی گر حوریی بر سر کند
من گلیمی دوست دارم دربری.
سعدی.
یک جفت مقنع کنفی در دست. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55). ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند یک مثقال به سی و شش درم و از آن مقنع و خاز می بافند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55). پس مادرش مقنع از سر درکشید و موی و پستان را در دست گرفت و شفاعت کرد. (تاریخ قم ص 260). و رجوع به مقنعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
قناعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). قناعت نمودن. (زوزنی). به تکلف قناعت کردن. (از اقرب الموارد) ، مقنعه براوکندن زن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن زن قناع را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پوشیدن زن قناع و قناع بالکسر پرده و پوشش، که بر بالای مقنع پوشند. (آنندراج). پوشیدن خود را به جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سلاح پوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شتری که در سر آن بلندی و در کرانۀ گردن وی پستی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ج یانع. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به یانع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ینع
تصویر ینع
خر مهره سرخمهره
فرهنگ لغت هوشیار
قناعه بنگرید به قناعه قانع بنگرید به قانع زینه جنگ افزار، سبد از شاخ و برگ کویک، ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنع
تصویر تقنع
قناعت کردن، قناعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یانع
تصویر یانع
ثمر رسیده، میوه رسیده، مقابل خام
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یانع
تصویر یانع
((ن))
رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
((مُ قَ نَّ))
کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده، مردی که کلاه خود بر سر نهاده
فرهنگ فارسی معین