جدول جو
جدول جو

معنی یقطینی - جستجوی لغت در جدول جو

یقطینی
(یَ)
محمد بن احمد... یقطینی، مکنی به ابوعبدالله. از راویان بود و از فضل بن موسی بصری روایت کرد و ابوحفص بن شاهین و جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب). در علم حدیث، یکی از مهم ترین ویژگی های روات، دقت در حفظ و نقل روایات است. این افراد باید از حافظه قوی، مهارت در شنیدن، و دقت در تحلیل اسناد برخوردار باشند تا بتوانند روایات پیامبر اسلام (ص) را به درستی به دیگران منتقل کنند. همچنین، روات باید از صداقت و امانت داری خاصی برخوردار باشند تا از هرگونه تحریف و تغییر در احادیث جلوگیری کنند.
محمد بن حسن بن علی... یقطینی بغدادی، مکنی به ابوجعفر. مردی باهوش و فهمیده و راستگو بود و در طلب حدیث به جزیره و شام و بلاد دیگر رفت و از ابوحنیفۀ قاضی و جز وی حدیث شنید. ابونعیم اصفهانی و جز او از وی روایت دارند. یقطینی از ثقات بود و به سال 367 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یقطین
تصویر یقطین
هر گیاه میوه دار که ساقه های آن روی زمین بخوابد، مثل بوتۀ کدو، خربزه، هندوانه و خیار، کدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقینا
تصویر یقینا
به طور قطع و یقین، شیرین، قطعاً، هر آینه، حتم، حتماً، به یقین، حقاً
فرهنگ فارسی عمید
به لغت یونانی مطلق صمغ را گویند خواه مصطکی، خواه کندر و خواه کتیرا و مانند آن، (آنندراج) (برهان)، علک، قعفونیا، (یادداشت مؤلف)، اسم همه علوک بیونانی، (از ابن البیطار)، رجوع به علک شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
قرین بن سهل بن قرین. از محدثان است. وی از پدرش سهل روایت کند و پدرش از ابن ابی ذئب. (اللباب فی تهذیب الانساب). و محمد بن غالب از قرین بن سهل روایت دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
نسبت است به قرینه بن سوید دهقان نسفی بزدی، از مردم بزده، جد ابوطلحه منصور بن محمد. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قرینی منصور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
عثمان بن عبدالله بن حکیم بن قرین. از فقیهان است. مادرش سکینه دختر حسین بن علی است. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). ابن اثیر گوید: مؤلف انساب عثمان و موسی بن جعفر بن قرین را دو تن دانسته درحالی که چنین نیست و قرین لقب عثمان بن عبدالله اول است و او جد موسی بن جعفر و نسب او چنین است: موسی بن جعفر بن عثمان، ملقب به قرین. (اللباب). رجوع به قرینی (موسی...) شود
موسی بن جعفر بن قرین عثمانی. از محدثان و از مردم بغداد است. وی از ربیع بن سلیمان و بکاربن قتیبه و جز ایشان روایت کند و از او دارقطنی روایت دارد. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قرینی (عثمان...) شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قرین. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قرین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکوفه برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکوفه برآوردن درخت مو. (از اقرب الموارد) ، یقال: قطن الکرم اذا بدت زمعاته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقیم گردانیدن کسی را به مکانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی)
منسوب به حطین قریۀ میان ارسوف و قیساریه بشام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی نی ی)
نوعی ماهی که از دریاچۀ نزدیک حطین مصر صید کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اطینا. رجوع به اطینا و آتن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ نی یَ)
مؤنث یقینی. رجوع به یقینی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ)
کدوی تر و تازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به یقطین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاطین، لاتینی، رجوع به لاتینی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
منسوب به قیطان.
- لب قیطانی، لبی که نهایت باریک است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تقنین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تقنین شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق. (ناظم الاطباء). حتمی: امور یقینی، امور قطعی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقین شود، (اصطلاح منطق) اعتقادی بود جازم مطابق. اعتقاد جازم مرکب بود از تصدیقی مقارن تصدیقی دیگر به امتناع نقیض تصدیق اول. (از اساس الاقتباس ص 360)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هروی یا هراتی. نسبت او به یزد اشتباه است. یقینی از شعرای معاصر جامی شاعر سلطان حسین میرزا بود و به فارسی و ترکی اشعار دل انگیز دارد. بیت زیر از اوست:
صبحی که دم به مهر نزد یک نفس تویی
نخلی که بر نخورد از او هیچکس تویی.
(از فرهنگ سخنوران) (از صبح گلشن ص 616)
عمادزاده. متوفی به سال 976 هجری قمری او راست دیوانی به ترکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاه بی ساق مثل درخت کدو و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). هر درختی که برروی زمین گسترده شود و دارای تنه ای که بر روی آن برپا باشد نبود مانند درخت کدو و جز آن که بیشتر بر کدو اطلاق شود. قوله تعالی: و أنبتنا علیه شجره من یقطین. (قرآن 146/37). (ناظم الاطباء) (از تفسیر ابوالفتوح رازی ص 451). به لغت رومی درخت کدو را گویند خصوصاً و هر گیاهی که ساق آن افراشته نباشد عموماً همچون خربزه و هندوانه و خیار و حنظل و امثال آن. (برهان) (از اختیارات بدیعی). درخت کدو و مانند آن. (دهار). اسم کل نبات است که بر ساق نایستد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ورکار. نجم. و رجوع به ورکار و نجم شود، کدو. (یادداشت مؤلف). درخت کدو. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) :
چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال
به پنج روز به بالاش بررود یقطین.
سعدی.
- یقطین هندی، تامول. تانبول. تنبول. تنبل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از وجوه دعات اهل بیت بوده و مروان قصد گرفتن او کرد و او بگریخت و چون دولت هاشمیه مستقر گشت یقطین ظاهر شد و همواره در خدمت ابوالعباس و ابوجعفر منصور می زیست و معهذا معتقد به آل علی علیهم السلام بود و مانند فرزندان خویش به امامت آنان ایمان داشت و اموال خدمت جعفر بن محمد بن علی می فرستاد. و این خبر، نمامان به منصور و مهدی خلیفه بردند. خداوند او را از شر آنان نگاه داشت و او به مدینه به سال 185 هجری قمری درگذشت. (از ترجمه الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قرین جد قرین بن سهل بن قرین. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). و رجوع به قرینی (قرین بن سهل...) شود
لغت نامه دهخدا
صمغ حاصل از کاجها. توضیح: این نام امروزه بطور کلی بمفهوم عام تر بانتین استعمال گردد تربانتین
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته لاتینی لتینی زبان فرنگی منسوب به لطین لاتینی از مردم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقینا
تصویر یقینا
بی گمان قطعا مسلما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطین
تصویر تقطین
شکوفه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطینی
تصویر رطینی
سخن پارسی، سخن پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنینی
تصویر تقنینی
منسوب به تقنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاطینی
تصویر لاطینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقینی
تصویر یقینی
حتمی، امور قطعی
فرهنگ لغت هوشیار
بوته خزنده، بوته کدو بوته کدو، هربوته که بر زمین پهن شود چون خربزه و خیار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمینی
تصویر یمینی
نسبت اجدادی است، عقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقطین
تصویر یقطین
((یَ))
هر بوته که بر زمین پهن شود چون خربزه، کدو، خیار و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقینا
تصویر یقینا
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
حتمی، قطعی، محقق، مسلم، اعتقادی، باوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد