پدر عرب یمن. (از منتهی الارب). در لغت به معنی کوچک شونده است و آن از نسل سام و رئیس بنی یقطان بود که قبایل عربند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به یقطن بن عامر شود. برخی از مورخان عرب، قحطان را معرب یقطان مذکور در تورات می دانند. (تاریخ اسلام ص 22)
پدر عرب یمن. (از منتهی الارب). در لغت به معنی کوچک شونده است و آن از نسل سام و رئیس بنی یقطان بود که قبایل عربند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به یقطن بن عامر شود. برخی از مورخان عرب، قحطان را معرب یقطان مذکور در تورات می دانند. (تاریخ اسلام ص 22)
سنگی متحرک است. خفقان دل و ارتعاش و استرخا را مفید است. (نزهه القلوب). به لغت رومی نوعی از سنگ و آن هر جا باشد خودبه خود حرکت کند و چون دست کسی بر آن رسد ساکن گردد. گویند علت یرقان و استرخای اعضا را برطرف کند و هرکه با خود دارد هیچ چیز را فراموش نکند. (برهان)
سنگی متحرک است. خفقان دل و ارتعاش و استرخا را مفید است. (نزهه القلوب). به لغت رومی نوعی از سنگ و آن هر جا باشد خودبه خود حرکت کند و چون دست کسی بر آن رسد ساکن گردد. گویند علت یرقان و استرخای اعضا را برطرف کند و هرکه با خود دارد هیچ چیز را فراموش نکند. (برهان)
یحیی بن سعید بن فروخ بصری، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است، و از گفتۀ شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هجری قمری درگذشت احمد بن محمد بن احمد. از علمای عامه است. (ریحانه الادب)
یحیی بن سعید بن فروخ بصری، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است، و از گفتۀ شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هجری قمری درگذشت احمد بن محمد بن احمد. از علمای عامه است. (ریحانه الادب)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 101 تن میباشد. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 101 تن میباشد. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از وجوه دعات اهل بیت بوده و مروان قصد گرفتن او کرد و او بگریخت و چون دولت هاشمیه مستقر گشت یقطین ظاهر شد و همواره در خدمت ابوالعباس و ابوجعفر منصور می زیست و معهذا معتقد به آل علی علیهم السلام بود و مانند فرزندان خویش به امامت آنان ایمان داشت و اموال خدمت جعفر بن محمد بن علی می فرستاد. و این خبر، نمامان به منصور و مهدی خلیفه بردند. خداوند او را از شر آنان نگاه داشت و او به مدینه به سال 185 هجری قمری درگذشت. (از ترجمه الفهرست ابن الندیم)
از وجوه دعات اهل بیت بوده و مروان قصد گرفتن او کرد و او بگریخت و چون دولت هاشمیه مستقر گشت یقطین ظاهر شد و همواره در خدمت ابوالعباس و ابوجعفر منصور می زیست و معهذا معتقد به آل علی علیهم السلام بود و مانند فرزندان خویش به امامت آنان ایمان داشت و اموال خدمت جعفر بن محمد بن علی می فرستاد. و این خبر، نمامان به منصور و مهدی خلیفه بردند. خداوند او را از شر آنان نگاه داشت و او به مدینه به سال 185 هجری قمری درگذشت. (از ترجمه الفهرست ابن الندیم)
گیاه بی ساق مثل درخت کدو و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). هر درختی که برروی زمین گسترده شود و دارای تنه ای که بر روی آن برپا باشد نبود مانند درخت کدو و جز آن که بیشتر بر کدو اطلاق شود. قوله تعالی: و أنبتنا علیه شجره من یقطین. (قرآن 146/37). (ناظم الاطباء) (از تفسیر ابوالفتوح رازی ص 451). به لغت رومی درخت کدو را گویند خصوصاً و هر گیاهی که ساق آن افراشته نباشد عموماً همچون خربزه و هندوانه و خیار و حنظل و امثال آن. (برهان) (از اختیارات بدیعی). درخت کدو و مانند آن. (دهار). اسم کل نبات است که بر ساق نایستد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ورکار. نجم. و رجوع به ورکار و نجم شود، کدو. (یادداشت مؤلف). درخت کدو. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) : چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنج روز به بالاش بررود یقطین. سعدی. - یقطین هندی، تامول. تانبول. تنبول. تنبل. (یادداشت مؤلف)
گیاه بی ساق مثل درخت کدو و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). هر درختی که برروی زمین گسترده شود و دارای تنه ای که بر روی آن برپا باشد نبود مانند درخت کدو و جز آن که بیشتر بر کدو اطلاق شود. قوله تعالی: و أنبتنا علیه شجره من یقطین. (قرآن 146/37). (ناظم الاطباء) (از تفسیر ابوالفتوح رازی ص 451). به لغت رومی درخت کدو را گویند خصوصاً و هر گیاهی که ساق آن افراشته نباشد عموماً همچون خربزه و هندوانه و خیار و حنظل و امثال آن. (برهان) (از اختیارات بدیعی). درخت کدو و مانند آن. (دهار). اسم کل نبات است که بر ساق نایستد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ورکار. نجم. و رجوع به ورکار و نجم شود، کدو. (یادداشت مؤلف). درخت کدو. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) : چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنج روز به بالاش بررود یقطین. سعدی. - یقطین هندی، تامول. تانبول. تنبول. تنبل. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ اقط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب که پشت او پست و پس اوبلند باشد، شب دراز، مردسرافراز و بزرگ قدر و با عزت و ارجمندی پایدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که گردن و سر او بسوی پشت مایل باشد. (آنندراج)
جَمعِ واژۀ اَقِط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب که پشت او پست و پس اوبلند باشد، شب دراز، مردسرافراز و بزرگ قدر و با عزت و ارجمندی پایدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که گردن و سر او بسوی پشت مایل باشد. (آنندراج)
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج). - قیطان باف، بافندۀ قیطان. - قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف. - ، مغازۀ قیطان باف
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج). - قیطان باف، بافندۀ قیطان. - قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف. - ، مغازۀ قیطان باف