جدول جو
جدول جو

معنی یفت - جستجوی لغت در جدول جو

یفت
(یَ)
پیرمرد ناتوان و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفت
تصویر عفت
(دخترانه)
پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفت
تصویر آفت
(دخترانه)
بلا، بلیه، کنایه از زیبایی و عشوه گری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افت
تصویر افت
افتادن، کم و کاست، کاهش
افت و خیز: افتادن و برخاستن، کنایه از کامیابی و ناکامی، کنایه از وقفه و پیشرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفت
تصویر سفت
ستبر، محکم، سخت، غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفت
تصویر زفت
درشت، فربه، ستبر، هنگفت، برای مثال چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱ - ۱۳۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست، برای مثال ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود / به سزاوار کن آیفت که ارجت دارد (دقیقی - ۹۷)، بهره، سود
فرهنگ فارسی عمید
(یَ تَ)
منسوب است به یفتل که شهری است در طخارستان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
آب صافی که بوی و رنگ و مزۀ آن برگشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به طخارستان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
ابونصر بن ابی الفتوح یفتلی. از فرمانروایان خراسان بود. اخباری از او و از جنگ با قراتکین که در نواحی بلخ رخ داده روایت شده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است که آن را لیف خوانند، از گیاهان بالارونده است، گیاهی است یک ساله و بوتۀ آن شبیه به بوتۀ کدوست، رجوع به لیف شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حاجت که خواهند:
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
دقیقی.
ز یزدان خواستن آنجمله آیفت
که تا نرسد مر او را هیچ آکفت.
زراتشت بهرام.
ز حق آیفت میخواهد بزاری
کند شکر ره پرهیزکاری.
زراتشت بهرام.
- آیفت کردن، آیفت بردن، آیفت خواستن، تمنی کردن. خواهش و درخواست کردن چیزی را. حاجت خواستن. عرض حاجت. درخواستن. سؤال چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
حاجت نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
در عربی بصورت (صفه) و در فارسی بصورت نویسند چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است، بیان حال، ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفت
تصویر شفت
گنده، ناهموار، کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفت
تصویر سفت
محکم و مضبوط و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفت
تصویر تفت
با حرارت، گرم
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره و حلقه کردن یک سر ریسمان عمل خفتن خفت کشیدن، سبکی، خفیفی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفت
تصویر چفت
زنجیر و قلاب پشت درب تنگ و چسبان را گویند، صفت محکم
فرهنگ لغت هوشیار
جماعت مردم، عدد بسیار، همه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفت
تصویر ژفت
بخیل و ممسک
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از قیر باشد و آن چیزیست سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند درشت و فربه و قوی جثه را گویند بخیل، لئیم، خسیس، زمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفت
تصویر کیفت
هماورد، روزی گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفت
تصویر خیفت
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفت
تصویر آفت
عارضه، علت، بلا، بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفت
تصویر بفت
بافت بافته: زربفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفت
تصویر شیفت
نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه روز، نوبت (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
((یَ))
حاجت، نیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جفت
تصویر جفت
زوج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفت
تصویر صفت
زاب، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفت
تصویر آفت
آسیب، آگفت، گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افت
تصویر افت
نزول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفت
تصویر خفت
کوته مایگی
فرهنگ واژه فارسی سره