جمع واژۀ غمر و غمر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جمع واژۀ غمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
جَمعِ واژۀ غُمر و غُمُر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ غُمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جَمعِ واژۀ غِمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
منسوب به یغما که شهری است از ترکستان. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف) ، متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از زیباروی و خوش اندام. (از یادداشت مؤلف). زیباروی اهل یغما یا مطلق خوب روی: سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل ز یغمایی و کشی و خلخانی. فرخی. شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی. سوزنی. یوسف مصریان به زیبایی هندوی او هزار یغمایی. نظامی. در میان آن عروس یغمایی برده از عاشقان شکیبایی. نظامی. به یغما و چین زآن نیارم نشست که یغمایی و چینی آرم به دست. نظامی. مرا خود بسی درّدریایی است غلامان چینی و یغمایی است. نظامی. برون آمد چه گویم چون بهاری به زیبایی چو یغمایی نگاری. نظامی. من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را. سعدی. نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی. سعدی. روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهرۀ ترکان یغمایی کشد. سعدی. دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی. سعدی. ترک بالابلند یغمایی خسرودار ملک زیبایی. شاه نعمهاﷲ ولی. ، غارت کرده. (غیاث) (آنندراج). مال به غارت برده. مال غارتی. (یادداشت مؤلف) ، غارت گیر. (آنندراج)
منسوب به یغما که شهری است از ترکستان. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف) ، متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از زیباروی و خوش اندام. (از یادداشت مؤلف). زیباروی اهل یغما یا مطلق خوب روی: سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل ز یغمایی و کشی و خلخانی. فرخی. شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی. سوزنی. یوسف مصریان به زیبایی هندوی او هزار یغمایی. نظامی. در میان آن عروس یغمایی برده از عاشقان شکیبایی. نظامی. به یغما و چین زآن نیارم نشست که یغمایی و چینی آرم به دست. نظامی. مرا خود بسی دُرّدریایی است غلامان چینی و یغمایی است. نظامی. برون آمد چه گویم چون بهاری به زیبایی چو یغمایی نگاری. نظامی. من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را. سعدی. نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی. سعدی. روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهرۀ ترکان یغمایی کشد. سعدی. دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی. سعدی. ترک بالابلند یغمایی خسرودار ملک زیبایی. شاه نعمهاﷲ ولی. ، غارت کرده. (غیاث) (آنندراج). مال به غارت برده. مال غارتی. (یادداشت مؤلف) ، غارت گیر. (آنندراج)