جدول جو
جدول جو

معنی یغماگر - جستجوی لغت در جدول جو

یغماگر
غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
فرهنگ فارسی عمید
یغماگر
(یَ گَ)
غارتگر. یغماکننده. چپاولگر. چپوچی. تاراج گر. (یادداشت مؤلف) ، می خوار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یغماگر
غارتگر تاراج گر
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
فرهنگ لغت هوشیار
یغماگر
((یَ گَ))
غارتگر، تاراج گر
تصویری از یغماگر
تصویر یغماگر
فرهنگ فارسی معین
یغماگر
تاراجگر، چپاولگر، چپوچی، غارتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یغما
تصویر یغما
(دخترانه)
غارت، تاراج، غنیمت، نام شهری در ترکستآنکه مردمان زیبا و صاحب جمال دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یغما
تصویر یغما
چپاول، تاراج، غارت، برای مثال ایا ستارۀ خوبان خلّخ و یغما / به دلبری دل ما را همی زنی «یغما» (امیرمعزی - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمار
تصویر غمار
غمره ها، شدت ها، دشواری ها، سختی ها، محل های فراهم آمدن و انبوهی چیزی، جمع واژۀ غمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یغمایی
تصویر یغمایی
یغماگر، غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
خواننده، آوازخوان، نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
(یَگَ)
غارت. اغاره. چپاول. چپو. چپاولگری. غارتگری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یغما شود
لغت نامه دهخدا
(غِ گَ)
خواننده و نوازنده و آوازخوان. مغنی. غناساز. رجوع به غنا و غناساز شود:
هر رود که با غنا نسازد
برّد چو غنا گرش نوازد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمر و غمر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جمع واژۀ غمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
بغمار. قالب خشت زنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
دایره. (آنندراج). محیط دایره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غمر و غمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود: و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طایفه ای که در بلوک جندق مسکن دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به یغما که شهری است از ترکستان. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف) ، متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از زیباروی و خوش اندام. (از یادداشت مؤلف). زیباروی اهل یغما یا مطلق خوب روی:
سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل
ز یغمایی و کشی و خلخانی.
فرخی.
شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی
چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی.
سوزنی.
یوسف مصریان به زیبایی
هندوی او هزار یغمایی.
نظامی.
در میان آن عروس یغمایی
برده از عاشقان شکیبایی.
نظامی.
به یغما و چین زآن نیارم نشست
که یغمایی و چینی آرم به دست.
نظامی.
مرا خود بسی درّدریایی است
غلامان چینی و یغمایی است.
نظامی.
برون آمد چه گویم چون بهاری
به زیبایی چو یغمایی نگاری.
نظامی.
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.
سعدی.
نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی.
سعدی.
روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهرۀ ترکان یغمایی کشد.
سعدی.
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بتان یغمایی.
سعدی.
ترک بالابلند یغمایی
خسرودار ملک زیبایی.
شاه نعمهاﷲ ولی.
، غارت کرده. (غیاث) (آنندراج). مال به غارت برده. مال غارتی. (یادداشت مؤلف) ، غارت گیر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ گَهْ)
مخفف یغماگاه:
آمرزش خلق چاکر او
یغماگه مغفرت در او.
واله هروی (از آنندراج).
و رجوع به یغماگاه شود
لغت نامه دهخدا
از شهر یغما، خوبروی -1 منسوب به یغما، خوبروزیبا: من همان روز دل و صبر بیغما دادم که مقید شدم آن دلبریغمائی را. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراج، نام شهری در ترکستان -1 غارت تاراج، نام شهری در ترکستان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غمر، جوانمردان فراخ خویان انبوهی بسیاری مردم پراکنده از هر جای، گروه مردم، انبوهی بسیاری، جمع غمر غمره سختی ها درشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغماگری
تصویر یغماگری
چپاول، غارتگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغما گر
تصویر یغما گر
تاراجگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
خواننده و نوازنده آوازه خوان سغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمار
تصویر دغمار
پوشیده پنهان پنهانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغمایی
تصویر یغمایی
((یَ))
منسوب به یغما، خوبرو، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
((~. گَ))
آوازه خوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ یا غُ))
گروه مردم، انبوهی، بسیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ))
جمع غمر و غمره، سختی ها، درشتی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یغما
تصویر یغما
((یَ))
تاراج، غارت، چپاول، نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماگر
تصویر نماگر
اکسپوزان
فرهنگ واژه فارسی سره
فریبنده، محرک، مخادع، وسوسه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد