جدول جو
جدول جو

معنی یشجب - جستجوی لغت در جدول جو

یشجب
(یَ جُ)
پسر یعرب بن قحطان. (منتهی الارب). پسر یعرب بن قحطان و پدر سبا. (از مجمل التواریخ والقصص ص 15 و 146). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ص 263 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحزن. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
مرد فروهشته اندام. (منتهی الارب). مرد مسترخی و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
دارچوب که جامه بر وی اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دارچوب که جامه بر وی اندازند و خیک آب آویزان کنند. (ناظم الاطباء). سه پایه. (دهار) :
بیرم سبز برفکنده بلند
شاخ او کرده بسدین مشجب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مُ شَجْ جَ)
گستاخ و بی ادب در خوراک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شُ جُ)
سه پایۀ چوبین که شبان به وی ادات خود را آویزان سازد. (منتهی الارب). سه چوب که چوپان دلو را بدان آویزان کند. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاب. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
هلاک شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رنج رسیده از بیماری یا قتال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
اندوه. (منتهی الارب). به معنی حزن و معروف در آن ’شجن’ است. (از اقرب الموارد) ، رنج و اذیت بیماری. یا اذیت و رنج که از قتال حاصل شود. (منتهی الارب). مشقتی که از بیماری یا قتال به انسان برسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب) ، نام بطنی است از قبیلۀ کلب. (از معجم قبایل العرب ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
هلاک کردن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین کردن. (از اقرب الموارد) (مصادراللغه زوزنی) ، هلاک شدن، اندوهگین شدن، گونۀ روی بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، مشغول کردن. (از اقرب الموارد) ، بستن دهنۀ شیشه بوسیلۀ شجاب یعنی شیشه بند. (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از ذیل اقرب الموارد) ، جذب کردن: یقال انک لتشجبنی عن حاجتی. (از اقرب الموارد) ، تیر زدن به پای آهو بطوری که نتواند برود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم و الجماهر ص 198 و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجب
تصویر شجب
حاجب، اندوه، هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشب
تصویر یشب
پارسی تازی گشته یشم از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشجب
تصویر مشجب
((مِ جَ))
دار، چوب که بر آن جامه اندازند
فرهنگ فارسی معین