جدول جو
جدول جو

معنی یسیری - جستجوی لغت در جدول جو

یسیری
(یَ)
اسیری. اسارت: گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مایع روغنی زرد رنگ نامحلول در آب که به عنوان مادۀ قابل انفجار در ساختن دینامیت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
سهل، آسان، قلیل، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ییری
تصویر ییری
جاری، نسبت میان زنان دو یا چند برادر با یکدیگر، زن برادر شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسری
تصویر یسری
طرف چپ، دست چپ
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف).
- یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن:
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.
منوچهری.
گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ سَ)
ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سیرکننده. به مجاز، نظارگی. (آنندراج) (بهار عجم) :
تا سحر سیری مهتاب جمالش بودم
جامۀ صبر کتان بود نمی دانستم.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد:
لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه
کز کام گذشتن روش عهد قدیم است.
مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست:
ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت
بگشوده بهم چشمۀ خورشید دکان را
بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق
کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را
لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر
گویند که این بیت بلندی است فلان را.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 212).
رجوع به تذکرۀ نصر آبادی ص 269 و 270 شود
لغت نامه دهخدا
عدم رغبت به طعام و شراب، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی. شبع:
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.
ظهیرالدین فاریابی.
ایزدتعالی گندم غذای (آدم کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. (نوروزنامه).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.
صائب.
، مجازاً، بی نیازی. استغناء:
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش.
ابوالمؤید بلخی.
نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.
فردوسی.
چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی.
زینبی
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
تأنیث یسیر. اندک. قلیل. کم. (یادداشت مؤلف) ، تأنیث یسیر. آسان. سهل. خوار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَرْ را)
آب بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناچیز و هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). چیز باطل. (ناظم الاطباء) ، صمغ طلح، نوعی از درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابومصعب ’مطرف بن’ عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند.
سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید وزبیر بن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زید بن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ ری ی)
منسوب است به یسار و آن نام قومی از عرب بوده در سرزمین سماوه که آنان را آل یسار می نامیدند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از شعرای قائین است. فکرش اسیر طرۀ دلبران مضامین رنگین:
بسان حلقۀ خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم.
(صبح گلشن ص 24)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
اندک، آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسری
تصویر یسری
چپ دست چپ سوی چپ طرف چپ مقابل یمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیری
تصویر اسیری
اسارت اسیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیری
تصویر اسیری
اسارت، اسیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلیسیرین
تصویر گلیسیرین
((گِ))
گلیسرل، مایعی است بی رنگ، روغنی، بی بو، کمی شیرین و محلول در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
((یَ))
کم، اندک، سهل، آسان، قمارباز
فرهنگ فارسی معین
اسارت، گرفتاری، آزادی، ابتلا
متضاد: رهایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشباع، پررنگی
متضاد: گرسنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیری از آب بهتر از تشنگی بود و سیری از نان بهتر از گرسنگی بود. حضرت دانیال
اگر کسی خود را سیر بیند، دلیل کند بی نیاز گردد. اگر خویشتن را گرسنه و ضعیف بیند، دلیل است گناه و معصیت کند. بهتر آن است کسی خود را به حال اعتدال بیند، چنانکه نه سیر بود و نه گرسنه.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب یابد
فرهنگ گویش مازندرانی