جدول جو
جدول جو

معنی یسیر - جستجوی لغت در جدول جو

یسیر
سهل، آسان، قلیل، اندک
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
فرهنگ فارسی عمید
یسیر
(یَ)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
لغت نامه دهخدا
یسیر
(یَ)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف).
- یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن:
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.
منوچهری.
گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یسیر
(یُ سَ)
ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یسیر
اندک، آسان
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
فرهنگ لغت هوشیار
یسیر
((یَ))
کم، اندک، سهل، آسان، قمارباز
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
آسان گردانیدن، آسان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
حسرت برنده، افسوس خور، خسته و مانده، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
معبر، گذرگاه، راه، جاده، رفتن، روان شدن، سیروگردش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، بندی، زندانی، کسی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هتشه، کاشه، برای مثال امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانی ست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی - لغت نامه - هسیر)
یخی که در سرمای سخت بر روی زمین می بندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسار
تصویر یسار
مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ، کنایه از شوم، نامبارک، کنایه از کسی که دیدن روی او باعث نکبت و نحوست شود، برای مثال نشسته مدعیانند از یمین و یسار / خدای را که بپرهیز از «یساری» چند (ظهوری - لغتنامه - یسار)، فراخی و آسانی، توانگری، فراخی در نعمت و مال
فرهنگ فارسی عمید
(یَ رَ)
تأنیث یسیر. اندک. قلیل. کم. (یادداشت مؤلف) ، تأنیث یسیر. آسان. سهل. خوار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اسیری. اسارت: گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ستور نیکوبردارندۀ قوائم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیسور. (اقرب الموارد). رجوع به تیسور شود
لغت نامه دهخدا
حبۀ مطبوخ یا ثمر است، (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آسان زای شدن شترمادگان و گوسپندان کسی: یسر الرجل تیسیرا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن نسل اشتر و گوسفند. (زوزنی). بسیار شدن نسل و شیر گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شیر و یا بسیار بچه گردیدن گوسفند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آسان کردن. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی) (غیاث اللغات). آسانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسانی. (غیاث اللغات) ، سازوار گردانیدن. (زوزنی). آسان گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یستعمل فی الخیر و الشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توفیق دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
نام او هم تگ است با تقدیر
کام او همرهست با تیسیر.
سنائی.
و خدای را عز و جل بر تیسیر این غرض شکرها گذاردند. (کلیله و دمنه). و شربت و زهر قهر دهر را تریاقی کنند که ضرر او بدان مرفوع گردد، در حیز تیسیر نیامد و در مرکز امکان نگنجید. (سندبادنامه ص 28). هرچند خواست تا پیل را وقفی فرماید در حیز تیسیر نیامد. (سندبادنامه ص 58). و معرفت قدرت باریتعالی در تقدیر آن فتح و تیسیر آن نجح بر نیکوترین وجهی به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). و در تیسیرفتح و نصرت به خدای عز و جل تضرع نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 299). حق طاعت و ضراعت او به تیسیرامل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 337) ، (اصطلاح علم نجوم) استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه ای که مدار حکم بدوست... رجوع به التفهیم بیرونی چ همائی صص 524-526 شود:
تیسیر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 438)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یسری
تصویر یسری
چپ دست چپ سوی چپ طرف چپ مقابل یمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسور
تصویر یسور
پیروز، منگیا گر (قمار باز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسیر
تصویر هسیر
یاپرهسر. پرازیخ: (امروز ازخجالت دوشینه بنده را جانی است پرزآتش طبعی است پرهسیر) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای رفتن، معبر، جاده، محل عبور، گذرگاه، مدار، سیرگاه، جای عبور و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیر
تصویر کسیر
شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسار
تصویر یسار
دست چپ از دو دست آدمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
آرمان خواه، اندوه خوار، دریغ خورنده، درمانده، وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیر
تصویر تسیر
گشت گشت وگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیر
تصویر خسیر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، محبوس، دستگیر، ماسور، بسته بندی، بنده، ج اسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
آسان کردن آسانی آسان کردن سهل کردن، آسانی، جمع تیسیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
((تَ))
آسان کردن، سهل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
((اُ))
گرفتار، برده، بنده، مفرد اسراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
((حَ))
درمانده، حسرت خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
((عَ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
راه، گذرگاه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
برده، دستگیر
فرهنگ واژه فارسی سره