ابومصعب ’مطرف بن’ عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند. سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید وزبیر بن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب) سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زید بن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب)
ابومصعب ’مطرف بن’ عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند. سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید وزبیر بن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب) سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زید بن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 24هزارگزی شمال شرقی خوسف و دوهزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی بیرجند به خوسف. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 24هزارگزی شمال شرقی خوسف و دوهزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی بیرجند به خوسف. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی: از آن یاوریها پشیمان شدند پراندیشه دل سوی درمان شدند. فردوسی. نامها نوشت و ازملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو به یاوری ندارم. خاقانی. در ساحت جهان ز جهان یاوری مجوی در آب غرقه گرد و ز ماهی امان مخواه. خاقانی. چو عاجز شدی رایش از داوری ز فیض خدا خواستی یاوری. نظامی. هم زو برسی به یاوریها هم باز رهی ز داوریها. نظامی. - یاوری بخش، اعانت کننده: بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش ویاری رسم. نظامی (از آنندراج). - یاوری جستن، کمک خواستن: شبانه عجب ماند از آن داوری در آن کار جست از خرد یاوری. نظامی. - یاوری خواستن، کمک خواستن: به پیش نیا شد به خواهشگری وزو خواست دستوری و یاوری. فردوسی. نامه ها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). گر خصم او به جهد طلسمی بساخته ست آنقدر هم ز قدرت او خواست یاوری. خاقانی. - یاوری کردن، کمک کردن. مدد رسانیدن: چون خبر کشتن یزید به مروان بن محمد رسید از حدود آذربایجان بیامد که حکم و عثمان پسران ولید را یاوری کند. (مجمل التواریخ). اگر همه عالم او را دهی از آن کار فروننشیند و کس یکدیگر را یاوری نکنند. (مجمل التواریخ ص 102). فلک میکند شاه را یاوری مرا کی بود بر فلک داوری. نظامی. بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری. (گلستان سعدی). ترایاوری کرد فرخ سروش. سعدی. چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری. سعدی. بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. سعدی (بوستان). در این نوبت ترا فلک یاوری کرد. (گلستان). ولی چون نکرد اخترم یاوری گرفتند گردم چو انگشتری. سعدی (بوستان)
معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی: از آن یاوریها پشیمان شدند پراندیشه دل سوی درمان شدند. فردوسی. نامها نوشت و ازملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت کز دیدۀ رضای تو بِه ْ یاوری ندارم. خاقانی. در ساحت جهان ز جهان یاوری مجوی در آب غرقه گرد و ز ماهی امان مخواه. خاقانی. چو عاجز شدی رایش از داوری ز فیض خدا خواستی یاوری. نظامی. هم زو برسی به یاوریها هم باز رهی ز داوریها. نظامی. - یاوری بخش، اعانت کننده: بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش ویاری رسم. نظامی (از آنندراج). - یاوری جستن، کمک خواستن: شبانه عجب ماند از آن داوری در آن کار جست از خرد یاوری. نظامی. - یاوری خواستن، کمک خواستن: به پیش نیا شد به خواهشگری وزو خواست دستوری و یاوری. فردوسی. نامه ها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ). گر خصم او به جهد طلسمی بساخته ست آنقدر هم ز قدرت او خواست یاوری. خاقانی. - یاوری کردن، کمک کردن. مدد رسانیدن: چون خبر کشتن یزید به مروان بن محمد رسید از حدود آذربایجان بیامد که حکم و عثمان پسران ولید را یاوری کند. (مجمل التواریخ). اگر همه عالم او را دهی از آن کار فروننشیند و کس یکدیگر را یاوری نکنند. (مجمل التواریخ ص 102). فلک میکند شاه را یاوری مرا کی بود بر فلک داوری. نظامی. بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری. (گلستان سعدی). ترایاوری کرد فرخ سروش. سعدی. چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری. سعدی. بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. سعدی (بوستان). در این نوبت ترا فلک یاوری کرد. (گلستان). ولی چون نکرد اخترم یاوری گرفتند گردم چو انگشتری. سعدی (بوستان)
یساول. (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود
یساول. (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)